گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

چند در دل آتش سود ای جانان داشتن

آتش اندر سوخته تا چند پنهان داشتن

در پی چوگان و گوی آنچنان زلف وزنخ

دل چو گوی افکندن و قامت چو چوگان داشتن

ناوک مژگان گشاید بر دل و گوید منال

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

چیست آن گوهر که می زاید ز دو دریا روان

صورت آن در ولیکن باشدش از جزع جان

همچو باران لیک او را از دو خورشید است اثر

کآن دو خورشید جهان بین را از آن باشد زیان

آسمان او دورنگ و افتابش مشک فام

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

فخر دارد پارس بر کل اقالیم زمین

از مکان چون هست کانون وداد و داد و دین

خسرو عادل ابوبکر آنکه رای راستان

خواندش از راست رائی شهریار راستین

آن جوابختی که دولت زایدش از آستان

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

گر تو پنداری که عشقم هر دم افزون نیست هست

یا دلم در دوری روی تو پر خون نیست هست

ور ترا شبهت بود کاندر فراقت بردلم

هر شب از خیل عنا وغم شبیخون نیست هست

ور تو صورت بسته ای کز عکس دندان ولبت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

ای که بی چشم تو چشمی چشم من جز تر ندید

هیچ چشمی از چشم تو نیکوتر ندید

ز آرزوی چشم تو چشم رهی یک چشم زد

جز به چشم شوخ چشمی چشمه سار خور ندید

چشمه نوش تو دارد چشمه حیوان ولیک

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

دلبرا بر کش نوا با ناله زارم بساز

چنگ در برگیر و آهنگی که من دارم بساز

از دل و جان سوی تو پیغام درد آورده ام

بی ملامت گوش کن چندانکه بگذارم بساز

یکشب از دیوانه ای بردار تکلیف و قلم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

یارب آن روی است یا صبح است یا ماه تمام

یارب آن زلف است یا شام است یا از مشک دام

نی نه صبح است و نه شام است آن رخ زیبا و زلف

روی و زلف او کدام و صبح و شام آخر کدام

لعل گویا کی گشاید غره رومی چو صبح

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای دریغا گر شبی او را نهان بگرفتمی

یا دمی در خلوتش مست آنچنان بگرفتمی

گر شبی در کوی وصل آن صنم ره بردمی

از نشاط خرمی ملک جهان بگرفتمی

پایگاهم از سپهر هفتمین برتر بدی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

ای به اصل پاک و گوهر بر شهانت سروری

وی به رفعت آستانت آسمان مشتری

کی نشستی دیو وارون چون نگین بر تخت زر

گر نوشتی نام تو جمشید بر انگشتری

باش تا عهد همایونت نماید ملک را

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹

 

ای که بر آینه از رخ صورت جان کرده‌ای

آب را از رخ محل صورت آسان کرده‌ای

خویشتن بینی مگر ای یار کاندر آینه

خویشتن‌بین گشته‌ای تا صورت جان کرده‌ای

چون نمی‌یارد کسی گل چیدن از رخسار تو

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶

 

مدت عمر تو در اقبال نامعدود باد

دولت از خاک درت جوینده مقصود باد

حاسد بد گوهرت خود رد هر دو عالم است

نیست حاجت گفت او را از درت مردود باد

ملکت از فر خدائی دولتت منصور شد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

دی یکی رقعه به نزد من رسید از صدر شاه

وانگهی نام همایون شهنشه بر سرش

خط اشرف را بدیدم کرده باقی نام من

گفتم اینک گنج کافتادم به ناگه بر سرش

من که باشم یا چه خاکم کآسمان گر یافتیش

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

ای به حق شاهی که قدرت از علو مرتبت

بر سر شاه فلک دیده ست پای تخت خویش

من ز خاک پارس چون برداشتم رخت امید

گفتم آرم سوی خاک آستانت رخت خویش

پارسالت دور از اکنون خود نبد پردخت من

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۲

 

ای به رای و لمعه رای جهان آرای خویش

چهره خورشید رخشان را خراشان داشته

هر غلام از خیل تاش بندگان درگهت

شاه انجم را ز خیل خواجه تاشان داشته

مانی از کلک تو ننگ از نقشبندی یافته

[...]

مجد همگر
 
 
sunny dark_mode