گنجور

 
۱
۲
۳
۲۱
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ساخت عکس عارضت رشک بهار آیینه را

تا تو ره دادی بیفزود اعتبار آیینه را

گرد کلفت می نشیند بر دل از اندک غمی

می کند آهی نهان زیر غبار آیینه را

شوخی حسن ترا نازم صفایش کم مباد

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

کی به گوش او کند جا ناله های زار ما

سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما

غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم

گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما

می رویم افتان و خیزان در ره دردت چو گره

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

می‌نهد بر سینه، داغم، عشق سیم‌اندام‌ها

یا برای مرغ دل می‌گسترد گل، دام‌ها

سینه را چندان کند تا از برش دور افکند

می‌کند دایم نگین پهلو تهی زین نام‌ها

نیست حرف راست‌بازانت، دورو، کاین قوم را

[...]

۸ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا

توبهٔ ما را شکست امروز ابرام هوا

جلوهٔ آهم هوا را بسکه رنگین کرده است

صد تذرو اینجا گرفتارند در دام هوا

سینه چاک از پردهٔ عصمت دم بیرون نهد

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

سینهٔ صد چاک مانند قفس داریم ما

نالهٔ پهلو شکافی چون جرس داریم ما

رازدار عشق را نبود مجال دم زدن

بخیه بر زخم دل از تار نفس داریم ما

عاقبت با گوشه ای از هر دو عالم ساختیم

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا

شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا

چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست

صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا

آتشم؛ آتش، مکن تکلیف سیر گلشنم

[...]

۶ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

برده سیر آهنگی امشب بر فلک داد مرا

دل شکستن داده پهلو تند فریاد مرا

چون شرر هر ذرهٔ او بال بیتابی زند

کوه قاف ار بشنود نام پریزاد مرا

صید دلها می کند هردم به رنگ تازه ای

[...]

۶ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

می نماید در شب تاریک راه دور را

چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را

رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی

می کند گردآوری برگشتن از خود زور را

در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما

شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما

کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست

همچو شب در خود نهان از جوش سوداییم ما

می رویم از خویشتن چون شمع با بال نگاه

[...]

۸ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها

می کند سوزن تهی پارا علاج خارها

پرنیان شعله می بافم زتار و پود آه

می توان دریافت حالم از قماش کارها

گرد کلفت بسکه آید با سرشک از دل به چشم

[...]

۶ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را

کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را

تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟

گرد ره کی می نشیند دامن برچیده را؟

حلقه های دود آهم می شود قلاب دل

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا

رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا

ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند

تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا

دام در خاکی بود هر جلوه موج مرا

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما

نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما

هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟

غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما

نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا

مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا

حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا

شد بلند از هر سو مو نغمهٔ یاهو مرا

گر به قدر غم به فریاد آیم از بیداد عشق

[...]

۶ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

سوختم در یاد شمع عارض جانانه‌ها

بر هوا دارد غبارم شوخی پروانه‌ها

باده تا افروخت شمع عارضش را می‌کند

موج می بی‌تابی پروانه در پیمانه‌ها

هیچگه بی‌آه دودی از دل ما برنخاست

[...]

۶ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

چشم بستن شمع‌سان بی‌تاب می‌سازد مرا

ور به رخسارت گشایم آب می‌سازد مرا

آتش رخسار او نگذاشت در چشمم نمی

با وجود آنکه هردم آب می‌سازد مرا

صندل درد سرم، از درد می سامان مکن!‏

[...]

۵ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا

دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا

سرگردان دارد خمار باده ام از زندگی

آسمان چون کوه بر بالای سر باشد مرا

نیستم مانند بلبل هرزه گرد هر چمن

[...]

۷ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

که چو سوزن دوختی بر جامه چشم خویش را

گاه عینک وار بر عمامه چشم خویش را

می نویسم نامه و از فرط شوق دیدنت

بسته ام نرگس صفت بر خامه چشم خویش را

همچو آن عینک که در جزوی فراموشش کنند

[...]

۶ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا

پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا

چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن

در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا

غنچه گردید از فشار پنجهٔ غم سینه ام

[...]

۷ بیت
جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

غیر رسوایی چه حاصل از بیان ما به ما

سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما

شمع آسا آتش افتد از زبان ما به ما

می توان پی برد از طور بیان ما به ما

همدهی در بزم یکرنگی نباشد چون کتاب

[...]

۷ بیت
جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۲۱
 
تعداد کل نتایج: ۴۰۸