گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱

 

خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری

مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری

هر که را با دلستانی عیش می‌افتد زمانی

گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری

راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۴

 

دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری

راست برگو الله الله راست داری یا نداری

عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن

گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری

با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۷

 

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری

ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری

نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گل‌تر

بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری

چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی

[...]

اوحدی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶۰

 

در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری

عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری

دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم

می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری

بارها بار فراقت برده‌ام بر گردن جان

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۶۳

 

صبحدم می گفت نالان بلبلی بر شاخساری:

گل بخواهد رفت تا دیگر که بیند نوبهاری

هر که را روزی صفایی رو نماید در زمانه

روزگارش تیره گرداند به اندک روزگاری

لاله هر سال از چمن یک بار روید وین عجب بین

[...]

جلال عضد
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۵۵ - به احمد صفائی فرزند خود به جندق نوشته

 

چرب و شیرین، نغز و رنگین، دلپذیری جان گواری

نوش زنبوری چه سود آوخ چو بر من نیش ماری

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۰

 

چرب و شیرین، نغز و رنگین دل پذیری جان گواری

نوش زنبوری چه سود آوخ که بر من نیش ماری

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

ای خوشا آن سر که گردد گوی چوگان سواری

سخت تاز و شخ کمانی تیر افکن جان شکاری

ملک دل از غمزه بگرفت و خرابش کرد آری

ترک یغمائی چنین باشد چو تازد بر حصاری

از پس مرگم متاز آن اسب تازی بر مزارم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

سر به فتراکم نخواهی بست بعد از جان‌سپاری

تا مرا باز از رقیبان حاصل آید شرمساری

گر ز خویشم رانده بودی خو به حرمان کرده بودم

نیست الا ناامیدی حاصل امیدواری

جز دل من کز پی زلف دلاویز تو خون شد

[...]

صفایی جندقی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گل چرا ماند به گلشن بعد فوت گلعذاری

مه چرا تابد به گردون بی مه روی نگاری

سرو بالائی برفت از پیش چشم رود بارم

سرو گو بالا نگیرد دیگر اندر جویباری

ملک زیبایی و خوبی شد ز عالم تاج خالی

[...]

صفی علیشاه
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

خوش‌تر است از دولت دنیا و عقبی وصل یاری

دست در گردن درآوردن، شبی با غمگساری

حاصل عمر است وقتی بابت یاقوت لعلی

باده چون ارغوان نوشیدن اندر مرغزاری

ترک مستت رفته رفته برد آخر دل ز دستم

[...]

افسر کرمانی
 

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۳ - زبان حال فاطمه صغرا زمان حرکت حضرت سیدالشهدا (ع)

 

از مدینه چون شه لب‌تشنه با افغان و زاری

شد به راه کربلا عازم به عزم جان‌نثاری

دست زد بر دامنش صغری غم‌پرور که بابا

این دل من چون کند بعد از تو اندر سوگواری؟

کردی از حرف خدایی نی همین پرخون دل مرا

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۶ - در مدح شهاب ثاقب علی بن ابیطالب (ع)

 

پس گرفت از خاک بر زانو سر او را به زاری

با زبان حال جوی خون نمود از دیده جاری

کای پناه بی‌کسان قربانی در گاه باری

این قدر بر سر تو را می‌بود شوق جان‌نثاری

صامت بروجردی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اصطلاحات علم رمل » شمارهٔ ۷ - ایضا

 

فرد و زوجی فرد و زوجی قبض خارج چون شماری

مال و اعوان سعد دوم شمسی و آبی و ناری

ادیب الممالک
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

تا نگردی با خلایق یار بی عز و وقاری

چون الف بی اتفاق نوع خود یک در شماری

همنشین با زیردستان شو مقام خود بیفزا

گز سه صفر از یک دوازده صدو از صد هزاری

کن لباس خیرخواهی دربرت تا خیر بینی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

گر نه ای دل پای بند طرهٔ طرار یاری

از چه دایم تیره بختی از چه هر شب بیقراری

گر نه عشق آن گل رخساره ات افتاده بر دل

چون دل من از چه رو ای لاله دایم داغداری

گر درآید در چمن آن سرو گل رخسار روزی

[...]

صغیر اصفهانی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷ - پریشان روزگاری

 

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری

من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری

روزگاری دست در زلف پریشان توام بود

حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری

چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد

[...]

شهریار
 
 
sunny dark_mode