ساقیا عید غدیر آمد به مستان زن صلاتی
در جهان افکن ز شور باده از نو هوی وهایی
در شط می آشنایان را ز شادی ده شنائی
گر به طاق ابروی خود میپسندی مرحبایی
مرحبا صد محربا با نغمه و شور و نوائی
زهرهسان بر چنگ زن یکره به قانون طرب چنگ
شد بهار و ساحت گلشن گرفت از نوجوانی
داد اموات چمن را خضر ابراز مهربانی
از محیط «کیفُ یحیی الارض» آب زندگانی
کرد قمری جا به شاخ سرو بهر زند خوانی
با ملاحت بوالملیح از خواندن سبع المثانی
شست از آئینه اسلام چون تیغ علی زنک
یک تاز عرصه امکن علی کزحکم یزدان
جبرئیل از بهر احمد در غدیر آورد فرمان
کی به معنی صورت واجب رسول ملک امکان
از پی تکمیل امر دین و حفظ شرع ایمان
از برای ابن عم خود بگیر از خلق پیمان
در خلافت ده امیرالمومنین را جا باور نک
پس به تعجیل از برای امثال امر سرمد
نصب منبر از جاز اشتران فرمود احمد
عقل اول تا مجسم سازد آن روح مجرد
بازوی شیر خدا شد زینت دست محمد
کرد از من کنت مولار کن ایمان را مسدد
داد دین را از وجود زوج ز هر ازینت و رنگ
حاضران کردند چون حکم رسول الله اصغا
نعره شادی به گردون شد بلند از پیرو برنا
کرد بیعت با امام المتقین اعلی و اذنی
شد زبان بهر مبارک باد آن را سرا پک
دیگری درد کر بخ بخ تا به شادی گشت گویا
گشت «انعمت علیکم نعمتی» بازیب و فرهنگ
یا علی ایمهر لاهوتی مقام از چهر رنگین
شهریار کشور ناسوت ز استقلال و تمکین
ایهژ بر سالب غالب که اندر بیشه دین
مصطفی را یار بودی در رواج دین و آئین
فارس بدر و جمل برهم زن احزاب و صفین
کز ازل بر قد چالاکت رسا شد جوشن جنگ
این قدر بر گردن گردان زدی شمشیر بران
این قدر دادی کمیت جهد را در جنگ جولان
جسم ابطال عرب را ساخت با خاک یکسان
سرکشان را ساختی سرابقد چونگی غلطان
تا ز بازوی یداللهی به دار الملک امکان
کار را از شش جهت کردی به عباد و ئن تنک
بر کمر جوزا صفت تا تیغ وزین بر باره بستی
بهر قلع و قمع نفی و شرک بر دلدل نشستی
با وجود آنکه ننمودی به دشمن پیشدستی
پشت مر حیرانه تنها اینکه در خیبر شکستی
هر کجا بد سرکشی یا کافر و یا بتپرستی
منهزم شد از دم تیغ کجت فر سنگ فرسنگ
بوالبشر شد مفخر از چون توا بنی در ابوت
جست ابراهیم از جودت ره و رسم فتوت
بست ختم انبیا همراه تو عقد اخوت
از کف پای تو امضا یافته مهر نبوت
در کجا بودی شها کز عدل و انصاف و مروت
باز گیری خون عباس خود از کافر دل سنگ
آن زمان کاندر لب شط فرات آن ماه سیما
رفت تا آبی برا تشنگان سازد مهیا
یادش آمد از لب خشک حسین دلبند زهرا
تشنه لب پر کرد مشک آب و شد بیرون ز دریا
هر دو دست وی جداکردن از تن قوم اعدا
مشک بر دندان گرفت و در خیم بنمود آهنگ
از حسد راضی نشد دوران که آن مهر جهانتاب
بر حریم عترت طه رساند جرعه آب
تیر پران از کمان کوفیان گردید پرتاب
مشک را خالی نمود از آب زان تیر و از این آب
گشت سقای حسین از خجلت اطفال بیتاب
زندگی را دید بهر خویشتن آن باوفا ننگ
بر زمین افتاد و خلق کوفه با شمشیر و خنجر
حملهور گشتند بهر قتل عباس دلاور
زد به فرق وی یک گرز و یکی تیغش به مغفر
وز هجوم دشمنان نوباوه ساقی کوثر
کرد بابک یا اخا ادرک اخا سوی برادر
بر سر عباس راند از خیمه شاه تشنه لب خنک
پس گرفت از خاک بر زانو سر او را به زاری
با زبان حال جوی خون نمود از دیده جاری
کای پناه بیکسان قربانی در گاه باری
این قدر بر سر تو را میبود شوق جاننثاری
تا چنین یکباره بستی از برادر چشم یاری
ساختی همدم مرا با ناله چون مرغ شباهنگ
خیز کاندر این زمین بعد از تو شور و انقلاب
من تن تنها و خلق شام بیحد و حسابست
در حرم چشم سکینه منتظر از بهر آب است
زینب و کلثوم را اندر حرم قلب کبابست
شمر بیدین را به قتل من در این صحرا شنابست
شد کمیت خامه (صامت) ز شرح ماتمت لنک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.