در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری
عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری
دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم
می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری
بارها بار فراقت بردهام بر گردن جان
من بدین سختیّ و دشواری ندیدم هیچ باری
غمگساری هست هر کس را به روز شادی و غم
وای من کاندر غمت جز غم ندارم غمگساری
نقش رویت نیست غایب یک زمان از پیش چشمم
لاله زین سان بر نروید بر کنار جویباری
گر دهی تشریف در پایت فشانم جان و دل
برنخیزد بیش ازین از دست درویشی نثاری
خاک راهت شد جلال و پیش خود راهش ندادی
باد را گر هست راهی خاک ره را نیست باری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان آتشین احساسات عاشقانه و امید به دیدار معشوق در فصل زمستان پرداخته است. شاعر به دوری و سختیهایی که در محبت تحمل میکند اشاره میکند و غم و اندوهی را که در غیبت معشوق احساس میکند، توصیف میکند. او همچنین از بیسامانی و غمهای دیگران در روزهای شادی و غم میگوید و بر تنهایی خود تأکید دارد. در نهایت، شاعر به عظمت وجود معشوق اشاره کرده و از نداشتن راهی برای رسیدن به او ابراز ناامیدی میکند.
هوش مصنوعی: در فصل سرما، باید به امید آمدن بهار، عاشق گل باشی و برای آن عشق، با مشکلات و سختیها مثل نوکی از خار مقابله کنی.
هوش مصنوعی: دوستان میپرسند که بالاخره من در چه کاری فعالیت میکنم و وقتم را چگونه صرف میکنم و من فقط منتظر یک امید هستم.
هوش مصنوعی: بارها جداییات را تجربه کردهام و این بار سنگینی که بر دوش جانم هست، هیچگاه به این سختی و دشواری نبوده است.
هوش مصنوعی: هر کسی در روزهای شادی و اندوه خود کسی را دارد که با او درد و دل کند و غمش را تقسیم کند، اما وای بر من که در غم تو جز خود غم، کسی را ندارم که با او این درد را به اشتراک بگذارم.
هوش مصنوعی: تصویر چهرهی تو هیچگاه از جلو چشمانم دور نمیشود، همچنان که لالهای با این زیبایی نمیتواند کنار جویبار رشد کند.
هوش مصنوعی: اگر در سر راهت احترام بگذاری، جان و دل خود را فدای تو میکنم و دیگر از دست درویشی چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: خاک راهت درخشان و سزاوارست، اما تو اجازه ندادهای که باد به آن نزدیک شود. اگرچه راهی وجود دارد، اما خاکی که زیر پا است، ارزشی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی
گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری
راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا
[...]
دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری
راست برگو الله الله راست داری یا نداری
عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن
گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری
با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان
[...]
پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری
ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری
نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گلتر
بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری
چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی
[...]
صبحدم می گفت نالان بلبلی بر شاخساری:
گل بخواهد رفت تا دیگر که بیند نوبهاری
هر که را روزی صفایی رو نماید در زمانه
روزگارش تیره گرداند به اندک روزگاری
لاله هر سال از چمن یک بار روید وین عجب بین
[...]
چرب و شیرین، نغز و رنگین دل پذیری جان گواری
نوش زنبوری چه سود آوخ که بر من نیش ماری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.