گنجور

 
صغیر اصفهانی

گر نه ای دل پای بند طرهٔ طرار یاری

از چه دایم تیره بختی از چه هر شب بیقراری

گر نه عشق آن گل رخساره ات افتاده بر دل

چون دل من از چه رو ای لاله دایم داغداری

گر درآید در چمن آن سرو گل رخسار روزی

با قدش ای سرو پستی با لبش این غنچه خواری

عذر خواهم از خطای رفته ای گیسوی جانان

خوانده‌ام کر عنبرت یا گفته‌ام مشک تتاری

در دو عالم از تو شاد و خرمم ای خط دلبر

کان جهانم را بهشتی این جهانم را بهاری

ای خوش آن دم کاین کدورت از میان خیزد ببینم

من ترا اندر کنارم تو مرا اندر کناری

نیستی گر جان شیرین بی تو من چون تلخ کامم

ور نه ای عمر عزیزم از چه اینسان در گذاری

این سر و جان صغیر آن تیغ ابروی تو جانا

هر چه میخواهی بکن با او که صاحب اختیاری