سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰ - در باره علی بن محمد طبیب غزنوی
ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل
وی به شده از دست تو صد علت هایل
ای خواجهٔ فرزانه علی بن محمد
وی نایب عیسی به دو صد گونه دلایل
عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل
[...]
سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - ترجیع در مدح تاجالدین ابوبکربن محمد
ای پیشرو هر چه نکوییست جمالت
وی دور شده آفت نقصان ز کمالت
ای مردمک دیدهٔ ما بندهٔ چشمت
وی خاک پسندیدهٔ ما چاکر خالت
غم خوردنم امروز حرامست چو باده
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹ - در مدح بهرامشاه
جویندهٔ جان آمده ای عقل زهی کو
دلخواه جهان آمدهای قوم خهی کو
آمد سبب عشق در اصحاب دلی کو
آمده که بیجاده در آفاق کهی کو
این نعمت جان را که به ناگاه در آمد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶ - در مدح شرف الملک امیر زنگی محسن
با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری
برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین
چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری
خورشید نماینده بتی ماه جبینی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح ابوبکربن محمد
ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی
حیران شده از ذات لطیف تو جهانی
ذاتت نه مکان گیر ولیکن ز تصرف
خالی نه ز آیات تو یک لحظه مکانی
بردیده نهان ذات تو از کشف ولیکن
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴ - در رثای امیر معزی
گرتیر فلک داد کلاهی به معزی
تازان کله اینجا غذی جان ملک ساخت
او نیز سوی تیر فلک رفت و به پاداش
پیکان ملک تاج سر تیر فلک ساخت
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸
برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت
بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت
بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز
ناکام کند روی سوی قبلهٔ زردشت
بس سرد نپایم که مرا آتش هجران
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰
ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست
حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست
از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما
یک زاویهای نیست که پر خون جگری نیست
آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۹ - در ذم مردم بلخ
از بس غر و غر زن که به بلخند ادیبانش
می باز ندانند مذکر ز مونث
بلخی که کند از گه خردی پسران را
برکان دهی و دف زنی و ذلت لت حث
زان قبه لقب گشت مر او را که نیابی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۱
گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی
پاسخ شنو ار چند نهای در خور پاسخ
جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس
آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ
آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲ - در رثای امیر معزی
تا چند معزای معزی که خدایش
زینجا به فلک برد و قبای ملکی داد
چون تیر فلک بود قرینش به رهاورد
پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۲
ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز
مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد
بسیار تفاخر مکن امروز که فردا
معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۱
اول خلل ای خواجه ترا در امل آید
فردا که به پیش تو رسول اجل آید
زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار
آن دم که رسول ملک لم یزل آید
هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۲
ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ
بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید
هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب
ویحک همه از حکم قضای ازل آید
روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۱
ای مرد سفر در طلب زاد سفر باش
بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش
از سیرت سلمان چه خوری حسرت و راهش
بپذیر و تو خود بوذر و سلمان دگر باش
هر چند که طوطی دلت کشتهٔ زهرست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۶
ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف
آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف
در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ
زیرا که حرامست درین کوی تکلف
در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۵
ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا
جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال
زان جز غم روی توفیاوار ندارم
دکان ترا جز فلک شمس ندانم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۲
از خلد برین یاد کنم روی تو بینم
وز فتنهٔ دین یاد کنم موی تو بینم
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۵ - این قطعه را بر گور نظام الملک محمد نوشتند
ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم
صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم
آن جای که ابرار نشستند نشستیم
وان راه که احرار گزیدند گزیدیم
گوش خود و گوش همه آراسته کردیم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۸
یک روز بپرسید منوچهر ز سالار
کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
او داد جوابش که در این عالم فانی
گفتار حکیمان به و کردار ندیمان