گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب

عشق و وصال و خرمی و عشرت و شراب

شغلی بود به وجه و نشاطی بود به شرط

عیشی بود به رسم و مرادی بود صواب

(اینها همه خوشند ولی نزد عاقلان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

شمشاد قد و لاله رخ و یاسمین بر است

با سرو و گل به قامت و عارض برابر است

دایم غلام و چاکر یاقوت و شکرم

کو را لب و حدیث ز یاقوت و شکر است

گفتم ز خط و زلف تو بر جان من بلاست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

طرف چمن که خلعت فصل بهار یافت

بی بت جمال بتکده قندهار یافت

هر زینتی که گم شده بود از زمین باغ

جوینده با طراوت فصل بهار یافت

جادوست چار طبع که چندین هزار نقش

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

هرگز ندید چشم جهان روی مکرمات

کوته نشد ز دامن کس دست حادثات

بر زایران نگشت گشاده در عطا

بر اهل فضل بسته نشد راه نایبات

بی مجد دین صفی سلاطین نجیب ملک

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

خوبی به روی خوب تو اقرار می‌کند

عقل از نهیب عشق تو زنهار می‌کند

دل را دل چو سنگ تو آزار می‌دهد

دم را دهان تنگ تو افگار می‌کند

خوشتر ز جان و عمری و از خواب خوش مرا

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

صورتگران چه حیله و تدبیر کرده اند

تا شبه روی و موی تو تصویر کرده اند

آخر چو روی و موی تو دلبر نیامده ست

آن حال را چه حیله و تدبیر کرده اند

بالای و چهره تو به خوبی و دلبری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

بر روی آفتاب تو آن زلف تابدار

ز آسیب باد سلسله گشته است آب وار

رخسار آبدار تو را رنگ آتش است

زان رنگ دود داد بدان زلف تا بدار

زلفت چگونه روی تو را پرنگار کرد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش

کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش

گر بر میان ستم کند از بستن کمر

بر من همان کند که کند بر میان خویش

از بس که هست یاد لبش بر زبان من

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

دیدم کنار خویش تهی از نگار خویش

من بی نگار خویش نخواهم کنار خویش

چشمم نگار کرد کنار مرا به خون

چون در کنار خویش ندیدم نگار خویش

تا غمگسار خویش لقب کردمش زعشق

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

ای اوج چرخ قصر معالیت را شرف

اسلام و دین گرفته به تو نصرت و شرف

بر خاتم شرف نسب پاک تو نگین

واندر جهان ز خاتم پیغمبران خلف

نام تو نعت صورت و فعل تو آمدست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

آمد ز حوت چشمه خورشید در حمل

بنگر که در حمل چه عجایب کند عمل

از برف سرد سبزه خرم دهد عوض

وز بانگ زاغ نغمه بلبل کند بدل

گویند بلبلان بدل مطربان سرود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

وقت بهار نو صفت نو بهار کن

خانه ز گل چو بتکده قندهار کن

پی بانگار خوش طرب اندر بهار نه

می با نگار خوش طرب اندر بهار کن

مرغ هزار بانگ برآرد به شاخ گل

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

آمد شکسته دل شده با زلف پرشکن

وقت رحیل من بر من دلربای من

دستش ز زل مشک پراکنده بر قمر

چشمش ز اشک لاله روان کرده بر سمن

همچون دهنش دیده پر از در آبدار

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

گفتم رسید ماه بزرگ ای رخت چو ماه

گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه

گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی

گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه

گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

ای قامتت قیامت سرو چمن شده

زلفین تو به بوی چو مشک ختن شده

هم قامتت چو صورت تو گشته دلفریب

هم زلف تو چو وعده تو پر شکن شده

از شرم روی و قد تو ای ماه ماه و سرو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

عشقت ز بس که شعبده پیدا کند همی

دل را در آرزوی تو شیدا کند همی

آزرده ام همیشه من از اشک چشم خویش

از بس که راز عشق تو پیدا کند همی

خشنودم از خیال تو کز صورت رخت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵

 

صحن چمن که خرم و زیبا شود همی

چون درج در و رزمه دیبا شود همی

زیباتر است عشرت و خرم تر است عیش

تا باغ و سبزه خرم و زیبا شود همی

باغ از در تنعم و نزهت شود همی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

ای زلف یار من زرهی یا زره گری

یا پیش تیره غمزه دلبر زره وری

هرگز زره ز ره نبرد هیچ خلق را

گر تو زره گری به زره چون زره بری

نشنیده ام که هیچ زره زهره پرورد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸

 

نیسان نسیم باغ معنبر کند همی

کز خاک سوده بیضه عنبر کند همی

باد صبا وزید و هوا و دماغ را

پر عنبرین صبای معنبر کند همی

لاله نشانی از لب جانان دهد همی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵

 

گر صد یک از جمال تو در مشتریستی

او را زیک جمال تو صد مشتریستی

گر فال مشتری چو تو فرخنده باشدی

صد آفتاب چاکر یک مشتریستی

آن حلقه های زلف تو گویی ز دلبری

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode