بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش
کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش
گر بر میان ستم کند از بستن کمر
بر من همان کند که کند بر میان خویش
از بس که هست یاد لبش بر زبان من
یابم حلاوت لب او در زبان خویش
دارد ز پرنیان تن و کرده تن مرا
چون تار پرنیان زغم پرنیان خویش
تیر مژه کشیده به ابروی چون کمان
بر من کمین گشاده به تیرو کمان خویش
یک ذره رحم در دل نامهربانش نیست
شرمش نیاید از دل نامهربان خویش
دیدم زیان خویش چو دادم دلی بدو
تا مر مراگلی دهد از گلستان خویش
اصل زیان هر کسی از دشمنان بود
اصل زیان من همه از دوستان خویش
یک بوسه باید از دو لب لعل او مرا
تا صد هزار سود کنم برزیان خویش
تا دست یافت بر دل من دلستان من
تنها نشسته ام ز دل و دلستان خویش
با من چرا به بوسه بخیلی همی کند
چون من بر او بخیل نباشم به جان خویش
جادوست کارغوان مرا کرد زعفران
در آرزوی چهره چون ارغوان خویش
جادو منم که گر به جمالش نگه کنم
در ساعت ارغوان کنم از زعفران خویش
دورم ز روز وصلش و هرگز ندیده ام
دوری میان روز فراق و میان خویش
از آرزوی سی و دولولوش هر شبی
دریا کنم دو دیده لولو فشان خویش
لولو ز کس دریغ ندارد دو چشم من
همچون دو دست صدر اجل سوزیان خویش
آن مجد دین و عمده اسلام و مسلیمن
کاسلام از او شده ست مکین در مکان خویش
خورشید خاندان نبوت علی که هست
در علم چون علی شرف خاندان خویش
صدری که جود و مجد بنازد به ذات او
روز و شبان چنانکه شعیب از شبان خویش
تا قهرمان گنج سخا دست او شده ست
قهرست گنج را همه از قهرمان خویش
از بس که بر برات عطاها نشان کند
گرد جهان نشانه شده ست از نشان خویش
ای در زمانه بی قلم و لوح ساخته
اسرار لوح کلک تو را ترجمان خویش
مهدی بود که ظلم برد عدل گسترد
مهدی تویی بدین صفت اندر زمان خویش
گر داستان دست تو در جود بشنود
طی کرده گیر حاتم طی داستان خویش
گر هست نزد تو سخن راست را قبول
اینک همی شنو سخن مدح خوان خویش
چون مشتری ضمان جهانی به فال سعد
زان داردت خدای همی درضمان خویش
بر لفظ و مدحت تو همی آفرین کنند
لولو ز بحر خویش جواهر ز کان خویش
دریا کرانه دارد و دریای فضل تو
ننموده هیچ وقت کسی را کران خویش
با جود آفتابی و آنگه چو آفتاب
آورده مرکبی چو فلک زیر ران خویش
بر باره گران چو رکابت گران شود
ماهی از او به ماه رساند فغان خویش
بار رعیت از تو سبک شد چراکنی
بار زمین گران ز رکیب گران خویش
با آنکه چرخ بوسه دهد بر رکاب تو
هرگز ز راه عدل نتابی عنان خویش
هرگز ندیده اند قرین تو بی قرین
در قرنها کواک چرخ از قران خویش
بر زر و سیم نام عزیزی نهاده اند
چون خوار کرده ای ز عطا هر دوان خویش
از سیم و زر همیشه چو نرگس دهد نشان
آن را که همت تو نشاند به خوان خویش
هر روز اگر جلال و جمالت فزون تر است
من دیده ام دقیقه این در گمان خویش
دارنده جهان به جمال و جلال تو
زینت همی تمام کند در جهان خویش
آن کس که در ستایش ممدوح خویش گفت
ای کرده چرخ تیغ تو را پاسبان خویش
ز آسیب چرخ اگر برهیدی روان او
کردی به نام تو همه شعر روان خویش
ور فرخی به عهد تو بودی ز لفظ عذب
بر نظم مدحت تو فشاندی روان خویش
از سیستان به بست نکردی بسیج راه
سوی تو آمدی همه از سیستان خویش
گر نیستم به طبع دقیقی و فرخی
هستم کنون مقدمه کاروان خویش
بر صدر تو به لفظ دقیقی کنم نثار
از قدر تو فروتر و بیش از توان خویش
پنهان نهند گنج و من اینک نهاده ام
گنجی به نام تو زثنا در نهان خویش
هر گه که آرزوی ثنای تو گیردم
پنهانش را پدید کنم در بنان خویش
بینم ثنای شکر تو واجب که دیده ام
مغز عطا و بر تو در استخوان خویش
خشنودم از زمانه که مدحتگر توام
چونانکه مجلس تو ز بخت جوان خویش
گرچه در این دیار غریبم ز جود تو
با خان و مان خویشم و با آب و نان خویش
زان جمله نیستم که از این پیش گفته اند
ای من غریب و ممتحن از خان و مان خویش
تا در زمانه جشن بهار و خزان بود
خرم گذار جشن بهار و خزان خویش
بادا امان جاه تو ایمن ز روزگار
و ایزد نگاه دار تو اندر امان خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف عشق و فراق سروده شده و به بیان احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق میپردازد. شاعر از غم و اندوه ناشی از دوری معشوق خود سخن میگوید و توصیفاتی زیبا از زیباییهای او و تأثیر آن بر احساسات خود ارائه میکند. او احساس میکند که هرچقدر در بند عشق او باشد، همچنان در حسرت وصال و بوسهای از لبهای معشوق میسوزد. شاعر به تکرار میگوید که زیان و غمهایی که تجربه کرده، بیشتر ناشی از محبت و دوستیهای بیدلیل است.
شعر همچنین به ستایش صفات نیک و جود و کرم میپردازد و معشوق را به مثابه خورشیدی میداند که بر زمین درخشان است. شاعر در پایان از امان و امنیت معشوق در دنیا سخن میگوید و آرزو میکند که او همچنان در امنیت و شادی باشد. کل شعر تجلیلی از عشق، زیبا شناسی و آرزوی وصال است.
هوش مصنوعی: رنگ چهرهام به خاطر غم و اندوه کدر شده و اشکهای چشمانم را در خود نگهداشتهام.
هوش مصنوعی: اگر کسی بر من ظلم و ستم کند و به من آسیب بزند، او همان کار را با خود نیز انجام میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه همیشه یاد لب او بر زبان من است، شیرینی لب او را در زبان خود احساس میکنم.
هوش مصنوعی: بدن من مانند پارچه نازک و لطیف است که به خاطر غم و اندوه از محبوبم، تمام وجودم را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: مژههای او مانند تیرهایی است که آماده شلیک به من هستند و ابروی او به شکل کمانی میباشد که در کمین نشسته و منتظر است تا مرا هدف قرار دهد.
هوش مصنوعی: او هیچ رحمتی در دل سنگدل خود ندارد و از بیرحمیاش هیچ شرم ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی به زیان و ضرر خودم پی بردم، دلی را به او دادم تا از زیباییها و شادیهای زندگیام، مرا بهرهمند کند.
هوش مصنوعی: زیان هر فردی معمولاً از طرف دشمنانش ناشی میشود، اما زیان من بیشتر از دوستان خودم به من میرسد.
هوش مصنوعی: برای من کافی است که یک بوسه از لبهای زیبا و قرمز او بگیرم تا بتوانم زیباترین و بهترین لذتها را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و محبت که به دلدارم دارم، تنها نشستهام و به دل و عشق خودم فکر میکنم.
هوش مصنوعی: چرا تو در مورد بوسه از من دریغ میکنی، در حالی که من به خاطر جان خودم هیچ بخیلی ندارم و برای تو بخیل نیستم؟
هوش مصنوعی: جادوگری کاروان من را به حالتی انداخت که همچون زعفران در انتظار زیبایی چهرهام شبیه به رنگ ارغوان است.
هوش مصنوعی: من آن جادوگری هستم که اگر به زیبایی او نگاه کنم، در لحظه میتوانم از زعفران خود رنگ ارغوانی بسازم.
هوش مصنوعی: من از روز وصالش دور هستم و هرگز چنین جداییای را در روزهای فراق و در خودم تجربه نکردهام.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر آرزوی تو، چشمانم مانند دو لؤلؤ دریا از اشک پر میشود.
هوش مصنوعی: دائماً به زیبایی و ارزشمندی چیزها اشاره دارد و میگوید که زیبایی چشمان من بسیار ارزشمند است و همچون دستانی که برای تقدیر و سرنوشت تلاش میکنند، حس و احساس عمیقی را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: آن مجد و عظمت دین و ریشه استواری اسلام و مسلمانان از او به وجود آمده است، پس در جایگاه خود ثابت و پایدار بمان.
هوش مصنوعی: خورشید خاندان نبوت، علی، در علم و دانش مانند خود علی با افتخار بر شرف خانوادهاش میافزاید.
هوش مصنوعی: سینهای که بر بلندای سخاوت و بزرگواری خود میبالد، دائماً مانند شعیب که به شبان خود افتخار میکند، به خاطر ذات خود افتخار میکند.
هوش مصنوعی: منظور از این بیت این است که هنگامی که فردی به عنوان یک قهرمان شناخته میشود و تواناییهایش مورد توجه قرار میگیرد، تمام ثروت و امکاناتی که در اختیار دارد، به خاطر تلاشها و قابلیتهای خود اوست. این شخص با قدرت و فداکاری میتواند به دیگران کمک کند و از داراییاش به نفع کسانی که نیازمند هستند، استفاده کند.
هوش مصنوعی: چون که بر تو نعمتها و بخششهای فراوان عطا میشود، تمام دنیا به خاطر نشانههای تو شناخته شده است.
هوش مصنوعی: ای کسی که در این دنیا بدون قلم و لوح، به اسرار بزرگ پی بردهای، خط و نشان تو، نمایانگر حقیقت وجودت است.
هوش مصنوعی: مهدی کسی است که ظلم را از بین میبرد و عدالت را برقرار میکند. تو نیز با چنین ویژگیهایی در زمان خودت مهدی هستی.
هوش مصنوعی: اگر داستان بخشندگی تو را بشنوند، مانند حاتم طایی در داستان خود رفتار کن و به گرامیداشت آن ادامه بده.
هوش مصنوعی: اگر نزد تو سخن حق و راست وجود دارد، حالا به شنیدن این مدح از زبان خودم بپرداز.
هوش مصنوعی: زمانی که سیاره مشتری به نیکی و خوشبینی نگاه کند، خداوند نیز از تو حمایت خواهد کرد و تو را در حفاظت خود نگهمیدارد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که مدح و ستایش تو چقدر ارزشمند و گرانبهاست. مانند مرواریدی که از دریا به دست میآید یا جواهری که از معادن استخراج میشود، ارزش تو نیز از جایگاه و اصالت خود پدید میآید.
هوش مصنوعی: دریا یک حد و مرز دارد، اما دریای لطف و بخشش تو هیچ وقت برای کسی شناخته نشده است و همیشه بیپایان باقی مانده.
هوش مصنوعی: با وجود تابش آفتاب و سپس مانند آفتاب، مرکبی را زیر پای خود آوردهای که همچون آسمان است.
هوش مصنوعی: وقتی بار سنگینی بر دوش داری و سفر برایت دشوار میشود، مانند ماهیانی خواهی بود که برای رسیدن به هدفشان، فریاد میزنند و تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: چرا بار زحمت رعیت را سبک کردی، در حالی که خودت زیر بار زمین سنگین هستی و از دشمنان خودت عبور میکنی؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زمان و تقدیر همواره به تو ارادت میورزد و بر دیوارهی زندگیات میکوشد، هرگز نباید از مسیر انصاف و عدالت منحرف شوی و خودت را به انحراف بکشی.
هوش مصنوعی: هرگز کسی در هزاران سال، نظیر تو را بدون همدمی ندیده است، همچنان که ستارهها در آسمان، بی دلیل و نشان نمیدرخشند.
هوش مصنوعی: بر روی طلا و نقره نام فردی محترم و عزیز را نوشتهاند، اما تو با رفتار خود، همه نزدیکان و دوستانت را از نعمت و بخشش محروم کردهای.
هوش مصنوعی: هرگاه نرگسهای زیبا و درخشان از طلا و نقره نمایان شوند، نشاندهندهی این است که اراده و تلاش تو آنها را به سفرهات آورده است.
هوش مصنوعی: هر روز که زیبایی و جلال تو بیشتر میشود، من در خودم این را به وضوح احساس کردهام.
هوش مصنوعی: آفریننده دنیا به زیبایی و عظمت تو، دنیا را با جمال و جلال تو زینت میبخشد.
هوش مصنوعی: شخصی که در وصف و ستایش کسی که مورد تحسینش است میگوید که چرخ زمان و سرنوشت، از تو مراقبت میکند و تو را در امان نگه میدارد.
هوش مصنوعی: اگر از آسیب روزگار نجات یافته باشی، همه زیباییهای شعر و احساسات خود را به نام تو مینویسم.
هوش مصنوعی: اگر فرخی در زمان تو بود، با کلمات شیرین، جان خود را به تعریف و تمجید تو میپرداخت.
هوش مصنوعی: از سیستان به سمت بست راهی فراهم نکردی، اما همه از سیستان به سوی تو آمدند.
هوش مصنوعی: اگر من به شیوهی درست و با دقت نیستم، اکنون در حال آمادهسازی خودم برای سفر و حرکت به سوی کاروان خود هستم.
هوش مصنوعی: من با کلمات زیبا و درست از تو تقدیر و ستایش میکنم، هرچند که ارزش تو بالاتر از آن است که من بتوانم به درستی بیان کنم.
هوش مصنوعی: آنها گنجهای خود را به طرز پنهانی نگه میدارند، اما من اینجا گنجی را در نام تو قرار دادهام که در دل خود نهفته است.
هوش مصنوعی: هر بار که آرزو دارم تو را ستایش کنم، به طور پنهانی این احساس را در کلام خود بروز میدهم.
هوش مصنوعی: من باید دربارهی خوبیهای تو سخن بگویم، چرا که در وجودم لذت و نعمتهای تو را به وضوح دیدهام.
هوش مصنوعی: از روزگار راضیام که در مدح و ستایش تو سخن میگویم، مانند آنکه مجلسی برای جوانی خوشبخت و شاداب برپا شده باشد.
هوش مصنوعی: هرچند که در این سرزمین غریب هستم، اما به خاطر صداقت و مهربانی تو، به خان و خانه خود وابستهام و از روزی خود بینیاز هستم.
هوش مصنوعی: من از آن دسته نیستم که پیش از این گفتهاند، ای من غمگین و در آزمون از خانه و دیار خود.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که فصل بهار و خزان جشن گرفته میشود، باید با شادی و سرزندگی از این لحظات لذت ببری.
هوش مصنوعی: ای کاش مقام و جایگاه تو از گزند زمان مصون باشد و خداوند تو را در حفظ و نگهداری خود قرار دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کرده چرخ تیغ ترا پاسبان ملک
وی کرده جود کفّ ترا پاسبان خویش
تقدیر گوش امر تو دارد ز آسمان
دینار قصد کفّ تو دارد ز کان خویش
ای سیمتن مکن تن من چون میان خویش
ای سنگدل مکن دل من چون دهان خویش
گر چون دهان خویش دلم تنگ کردهای
باری تنم نحیف مکن چون میان خویش
من جان خویش بر تو فشانم ز خرمی
[...]
شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش
مشغول با خیال کسی در نهان خویش
ناورد باد بویی ازان مرغ باغ ما
نزدیک شد که بر پرد از آشیان خویش
ای یوسف زمانه، بیا تا بگویمت
[...]
گر خوش کنم دهان زلب دلستان خویش
هرگز ز تن برون ننهم پای جان خویش
سلطان فقیر من شود ار تربیت کند
من بنده را بلقمه نانی زخوان خویش
دل صید دوست گشت چو بر مرغ روح (زد)
[...]
خود کردهام به شکوهتر خصم جان خویش
کافر مباد کشتهٔ تیغ زبان خویش !
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.