عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹۳ - رزم زال زر با ارهنگ دیو و شکسته شدن ارهنگ گوید
ز تیرش نه اندیشه آن پیر را
ز بیمش بلرزید دل شیر را
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۲ - رفتن فرانک با دلارام در شکارگاه گوید
علم کرد چون شیر شمشیر را
پس افکند آن دشت نخجیر را
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
چون کنم آن خجلت و تشویر را
گریه زانست ای جوان این پیر را
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۳ - در حقیقت معنی «لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ اِلَّا الله» که صرف توحید است
گه تو بابی شبّر و شبّیررا
گه به عابد دادهای اکسیر را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشاندهای بر سر راه بر کن
خشم خود بشکن تو مشکن تیر را
چشم خشمت خون شمارد شیر را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۹ - حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبّران باشد کی ائتیا طوعا او کرها
گر تو میخی ساختی شمشیر را
برگزیدی بر ظفر ادبار را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۵ - در آمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ بی زره
تیغ حرمت میندارد پیر را
کی بود تمییز تیغ و تیر را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۵ - گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه کی اگر اعتماد داری بر حافظی حق از سر این کوشک خود را در انداز و جواب گفتن امیرالمؤمنین او را
ای ندانسته تو شر و خیر را
امتحان خود را کن آنگه غیر را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۸ - نشستن دیو بر مقام سلیمان علیهالسلام و تشبه کردن او به کارهای سلیمان علیهالسلام و فرق ظاهر میان هر دو سلیمان و دیو خویشتن را سلیمان بن داود نام کردن
که منه آن سر مرین سر زیر را
هین مکن سجده مرین ادبار را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۰ - تصدیق کردن استر جوابهای شتر را و اقرار کردن بفضل او بر خود و ازو استعانت خواستن و بدو پناه گرفتن به صدق و نواختن شتر او را و ره نمودن و یاری دادن پدرانه و شاهانه
چه خبر جان ملول سیر را
کی شناسد موش غرهٔ شیر را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۷ - حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعدهٔ معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت
هین بنه بر پایم آن زنجیر را
که دریدم سلسلهٔ تدبیر را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۸ - حکایت صدر جهان بخارا کی هر سایلی کی به زبان بخواستی از صدقهٔ عام بیدریغ او محروم شدی و آن دانشمند درویش به فراموشی و فرط حرص و تعجیل به زبان بخواست در موکب صدر جهان از وی رو بگردانید و او هر روز حیلهٔ نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر وگاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی الی آخره
خندهاش آمد مال داد آن پیر را
پیر تنها برد آن توفیر را
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
من که با مویی به قوّت برنیایم ای عجب
با یکی افتادهام کو بُگسلد زنجیر را
چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیمتن
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳
ای دل به یاد دار برنج به شیر را
چون مطبخی بساز منور ضمیر را
این قرص میده به بود از شمسی فلک
ای آسمان به ما منما آن فطیر را
از بوی قلیه حبشی بود بی خبر
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۱۷ - اشارت به خوابی که ناظم در اثنای این دیباچه دیده و تعبیر آن چنانچه خود کرده آرمیده
چون شنیدم از وی این تعبیر را
چون قلم بستم میان تحریر را
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش چهارم - قسمت دوم
هین منه بر پای من زنجیر را
که دریدم پرده تدبیر را
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
دیدمش در دل نهفتم آه بیتأثیر را
در کمان از بس که دزدیدم شکستم تیر را
پای رفتن نیست زین بزمم که در بیرون در
بخت دارد در کمین هجر گریبان گیر را
خوشدل از غیرم که در بزم وصال او نیافت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را
برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را
گر چنین شاداب از خون شهیدان میشود
آب پیکان سبز خواهد کرد چوبِ تیر را
کی دگر از خانهٔ چشمم قدم بیرون نهی
[...]