مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۶
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی
تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی
چون جولهه حرص در این خانه ویران
از آب دهان دام مگس گیر تنیدی
از لذت و از مستی این دانه دنیا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۱
تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی
امروز مکن حیله که آن رفت که دیدی
ما را به حکایت به در خانه ببردی
بر در بنشاندی و تو بر بام دویدی
صد کاسه همسایه مظلوم شکستی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۸
ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی
اینها همه کردی و در آن گور خزیدی
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام
آن زهرگیاهی که در این دشت چریدی
آن آهن تو نرم شد امروز ببینی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۳
مرا چون ناف بر مستی بریدی
ز من چه ساقیا دامن کشیدی
چنین عشقی پدید آری به هر دم
پدیدآرنده چون ناپدیدی
دهل پیدا دهلزن چون است پنهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۴
از این تنگین قفس جانا پریدی
وزین زندان طراران رهیدی
ز روی آینه گل دور کردی
در آیینه بدیدی آنچ دیدی
خبرها میشنیدی زیر و بالا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۵
دگرباره شه ساقی رسیدی
مرا در حلقه مستان کشیدی
دگرباره شکستی توبهها را
به جامی پردهها را بردریدی
دگربار ای خیال فتنه انگیز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۰
چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی
چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی
تو اگر لطف گزینی و اگر بر سر کینی
همه آسایش جانی همه آرایش عیدی
سبب غیرت توست آنک نهانی و اگر نی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۳
هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی
به خدا به هیچ خانه تو چنین چراغ دیدی
نه ز بادها بمیرد نه ز نم کمی پذیرد
نه ز روزگار گیرد کهنی و یا قدیدی
هله آسمان عالی ز تو خوش همه حوالی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۶
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی
ای فضل خوش چو جانی وز دیدهها نهانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۶
چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی
چو صیقلی غمها را ز آینه رندیدی
چه جامهها دردادی چه خرقهها دزدیدی
چه گوشها بگرفتی به عیش دان بکشیدی
چه شعلهها برکردی چه دیکها بپزیدی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۸
نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟!
چرا بهر دشمن ز چاکر بریدی؟!
چه سوگند خوردی؟! چه دل سخت کردی
که گویی که هرگز مرا خود ندیدی
مها، بار دیگر نظر کن به چاکر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۲
بغداد همانست که دیدی و شنیدی
رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟!
زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی
باقی، همه دیک آن مزه دارد که چشیدی
الله مراد لی والله مریدی
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹۸
شمشیر اگر گردن جان ببریدی
بل احیاء بربهم که شنیدی
روح یحیی اگر نه باقی بودی
در خون سر او سه ماه کی گردیدی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۳۱
گر هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی
ای دل مبر امید که در روضهٔ جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۷۳
نومید نیم گرچه ز من ببریدی
یا بر سر من یار دگر بگزیدی
تا جان دارم غم تو خواهم خوردن
بسیار امیدهاست در نومیدی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰
خلاف شرط محبت، چه مصلحت دیدی؟
که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی؟
گرفتمت که نیآمد ز روی خلق آزرم
که بیگنه بکشی، از خدا نترسیدی؟
بپوش روی نگارین و موی مشکین را
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۰
نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد
همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت
جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲
درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی
مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰
ز مصرش بویِ پیراهن شنیدی
چرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۱
رقم بر خود به نادانی کشیدی
که نادان را به صحبت برگزیدی