فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۷
نگهدار دین و تن و هوش من
همان نیروی جان وگر توش من
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰
بدو گفت ازین پس تو درگوش من
یکی لب بجنبان که تا هوش من
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۳ - نامه دارا به اسکندر
حذر کن ز خشم جگر جوش من
مباش ایمن از خواب خرگوش من
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۷ - قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «من صمت نجی» صدق نبی الله
هست خاموشی این دل خاموش من
عالمی را سوخته این جوش من
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۵
فقر را در خواب دیدم دوش من
گشتم از خوبی او بیهوش من
از جمال و از کمال لطف فقر
تا سحرگه بودهام مدهوش من
فقر را دیدم مثال کان لعل
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله
میبساید دوششان بر دوش من
نعرههاشان میرسد در گوش من
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۹ - تمثیل صابر شدن مؤمن چون بر شر و خیر بلا واقف شود
تا که خود را در دهم در جوش من
تا رهی یابم در آن آغوش من
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۴ - بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کل است چون با عقل کل بهکژروی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان
بانگ آبش میرسد در گوش من
مست میگردد ضمیر و هوش من
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹
جانِ من و عقلِ من و هوشِ من
هر سه به یک ره شده فرتوشِ من
صاعقۀ عشق درآمد بسوخت
خوابِ من وخوردِ من و توشِ من
بر رهِ امید و ندای نجات
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱۰
چند آواز تو از بیرون رباید هوش من؟
ره نیابد دردرون چون حلقه در گوش من
در میان سرو، قمری دست خود را حلقه کرد
چند باشد حلقه بیرون در آغوش من؟
چون شراب کهنه ام آسوده در مینا، ولی
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ساقینامه » بخش ۲ - در اصفهان والامقامی بر بساط گوهر فکر به قانون دلخواه گردیدن
ز تن چون مسافر شود هوش من
برآواز پایت بود گوش من
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲ - چرچین فروش
به کف چقماق چون برگیرد آن چرچین فروش من
رسد چون سنگ آواز خریداران به گوش من
ز عکس او دکان از بس که چون آئینه روشن شد
ندارد طاقت نظاره او چشم و هوش من
روم در پیش او هر روز پرسم نقد هر جنسی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۱
خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من
گران شد زندگی اما نمیافتد ز دوش من
تسلی کشتهام چون موج گوهر لیک زین غافل
که خاکست اینکه مینوشد زبان بحر نوش من
غم عمر تلف گردیده تا کی بایدم خوردن
[...]
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۵۱ - تتمه حدیث روز عید و حضرات حسنین
گفتشان ای زینت آغوش من
ناقه تان گر نیست اینک دوش من
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۴۴ - رجوع به باقی داستان حضرت خلیل الرحمن
رفت و با خود برد عقل و هوش من
وان دل سرگشته ی پرجوش من
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۹۵ - حکایت آن شخص که خصم گوش او را به دندان مجروح کرده بود
از قضایت متنفی کن جوش من
تا به محشر حلقه کن در گوش من
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۹ - غزل مثنوی
برده از آندم که عقل وهوش من
پند کس را نیست ره درگوش من
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در توصیف بهار و منقبت حیدر کرار علیه سلام الله الملک الجبار
کیست که در افتخار زدل برد جوش من
که حلقه بندگیت شد حلل گوش من
خصم نگیرد گرو زپهنه هوش من
مال هم آغوش اوکمال همدوش من
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان دوم » بخش ۷۷ - در بیان گرفتن لشگر مخالف به فرمان عمر سعد
مر این مشک آبی که بردوش من
بود همچو جانی در آغوش من