گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰

 

پراگنده شد دانش و هوش من

به خاک اندر آمد سر و دوش من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۷

 

نگهدار دین و تن و هوش من

همان نیروی جان وگر توش من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

بدو گفت ازین پس تو درگوش من

یکی لب بجنبان که تا هوش من

فردوسی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۳ - نامه دارا به اسکندر

 

حذر کن ز خشم جگر جوش من

مباش ایمن از خواب خرگوش من

نظامی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۵

 

فقر را در خواب دیدم دوش من

گشتم از خوبی او بی‌هوش من

از جمال و از کمال لطف فقر

تا سحرگه بوده‌ام مدهوش من

فقر را دیدم مثال کان لعل

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹

 

جانِ من و عقلِ من و هوشِ من

هر سه به یک ره شده فرتوشِ من

صاعقۀ عشق درآمد بسوخت

خوابِ من وخوردِ من و توشِ من

بر رهِ امید و ندای نجات

[...]

حکیم نزاری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱۰

 

چند آواز تو از بیرون رباید هوش من؟

ره نیابد دردرون چون حلقه در گوش من

در میان سرو، قمری دست خود را حلقه کرد

چند باشد حلقه بیرون در آغوش من؟

چون شراب کهنه ام آسوده در مینا، ولی

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲ - چرچین فروش

 

به کف چقماق چون برگیرد آن چرچین فروش من

رسد چون سنگ آواز خریداران به گوش من

ز عکس او دکان از بس که چون آئینه روشن شد

ندارد طاقت نظاره او چشم و هوش من

روم در پیش او هر روز پرسم نقد هر جنسی

[...]

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۱

 

خم قامت نبرد ابرام طبع‌ سخت‌کوش من

گران شد زندگی اما نمی‌افتد ز دوش من

تسلی کشته‌ام چون مو‌ج گوهر لیک زین غافل

که خاکست اینکه می‌نوشد زبان بحر نوش‌ من

غم عمر تلف گردیده تا کی بایدم خوردن

[...]

بیدل دهلوی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۵۱ - تتمه حدیث روز عید و حضرات حسنین

 

گفتشان ای زینت آغوش من

ناقه تان گر نیست اینک دوش من

ملا احمد نراقی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۴۴ - رجوع به باقی داستان حضرت خلیل الرحمن

 

رفت و با خود برد عقل و هوش من

وان دل سرگشته ی پرجوش من

ملا احمد نراقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۹ - غزل مثنوی

 

برده از آندم که عقل وهوش من

پند کس را نیست ره درگوش من

بلند اقبال
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در توصیف بهار و منقبت حیدر کرار علیه سلام الله الملک الجبار

 

کیست که در افتخار زدل برد جوش من

که حلقه بندگیت شد حلل گوش من

خصم نگیرد گرو زپهنه هوش من

مال هم آغوش اوکمال همدوش من

جیحون یزدی
 
 
۱
۲