گنجور

 
صائب تبریزی

چند آواز تو از بیرون رباید هوش من؟

ره نیابد دردرون چون حلقه در گوش من

در میان سرو، قمری دست خود را حلقه کرد

چند باشد حلقه بیرون در آغوش من؟

چون شراب کهنه ام آسوده در مینا، ولی

می نماید خویش را در کاسه سر، جوش من

کوه را از بردباری گرچه بر سر می نهم

سایه دست نوازش برنتابد دوش من

دشمنان را می شود از هیبت من دل دو نیم

جوهر تیغ دو دم دارد لب خاموش من

بیش می گردد جنون من ز سنگ کودکان

نیستم بحری که از لنگر نشیند جوش من

چون شکرخندی دهد رو، می شوم صائب غمین

نیش چون زنبور در دنبال دارد نوش من