گنجور

 
ملا احمد نراقی

آن فلان بی رحم با دندان گزید

گوشهایم را کنون خون زان چکید

گوش من بگرفت با دندان زکین

پاره کرد از زخم دندان آن لعین

قاضیا هستی تو چون میزان حق

نشر کن در حق من دیوان حق

قاضیا مقراض جنگی و جدال

قاطع هر فتنه ای و قیل و قال

از قضایت متنفی کن جوش من

تا به محشر حلقه کن در گوش من

غافلند این ظالمان از روز داد

ورنه کی کردند این ظلم و فساد

پرده ی غفلت فرو هشته به دل

روی مرآت دل اندوه به گل

گفت قاضی قنبر و کافور را

سوی من آرید آن مغرور را

تا به ضرب دره پشتش بشکنم

هم به حبسش در سیه چال افکنم

یا دیت از او ستانم یا قصاص

نیست او را رای غیر این مناص

حکم حق است و مناص از آن بدان

الحیوة فی القصاص از بر بخوان

ظاهرش یعنی حیوه این و آن

قاتلان را هست چون پروای جان

پنجه نالایند بر خون کسی

وارهد از تیغ و خنجرشان بسی

معنی دیگر حیوة قاتل است

نی حیوتی اندرین آب و گل است

بل حیوة جاودان در ملک خاص

زانکه یابد زندگانی از قصاص

مرده بود او از ستیز و ترکتاز

از قصاص او زندگانی یافت باز

حکم حق را دان مسیح مردگان

بخشد ایشان را حیوة جاودان

آب حیوان است اندر بندگی

هر که زان نوشید یابد زندگی

زندگی خالی از بیم ممات

تا ابد او را بود نعم الحیات

از عدم آدم جمادی مرده شد

نی نشاطی یافت نی افسرده شد

از عنایت یک نظر بر وی فتاد

پس نبات نیم حس از وی بزاد

پس بنامی گوشه ی چشمی گشود

زان نظر حیوان ز نامی رخ نمود

یکنظر دیگر به حیوان باز کرد

بیضه بشکست و بشر پرواز کرد

گشت پیدا آدمی نیم جان

نیم جانی داشت آن هم ابرمان

او نه میت بود نه حی درست

زندگانی دارد اما سست و مست

نی حیات و نی ممات او را تمام

بلکه امر بین امرین ای همام

آدمی نی زنده و نی مرده است

در میان این دو پا افشرده است

جمله اوصافش چنین است از نخست

شرح آن خواهی ز من بشنو درست

علم او و اختیار قدرتش

هم حیاة و هم کمال و حشمتش