گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۷

 

بدرگه فرست آنچ اندر خورست

تو را کردگار جهان یاورست

فردوسی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

ز خان و مان و شهر خویش دورست

هم از رامش هم از مردم نفورست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

نه دور از من خود آن بت روی حورست

که صبر و خواب و هوشم نیز دورست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - مدح امیر بهمن

 

سخت معروف و نیک منظورست

راست گویی که پاره نورست

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

در شهر هر آنکسی که او مشهورست

دانم که ز درد پای تو رنجورست

هستی به معانی تو جهانی دیگر

پایی که جهانی نکشد معذورست

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴