فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم
بسست این نام و این اورنگ شه را
که دارد در شبستان چون تو مه را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۶ - تنها ماندن شیرین و زاری کردن وی
زناشویی بههم خورشید و مه را
رحم بسته به زادن صبحگَه را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۳ - جان دادن شیرین در دخمه خسرو
به خون گرم شست آن خوابگه را
جراحت تازه کرد اندام شه را
عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
سؤالی کرد آن دیوانه شه را
که تو زر دوست داری یا گنه را
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
یکی اقضی القضاتی پیشگه را
مزوّر ساخته معلول ره را
عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب
چو می بدرود کرد آن رشک مه را
ز بوسه بدرقه برداشت ره را
عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی
ز گلرخ نامهیی آورد شه را
که هین دریاب و در پیش آرره را
عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
ندانستند و گم کردند ره را
پریشانی پدید آمد سپه را
عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
از آن معنی غباری بود شه را
که از خطّش غباری بود مه را
عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
اگرچه بس خوش آمد آن سیه را
ولیکن سخت ناخوش بود شه را
عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
خبر دادند از هر شهر شه را
که از هر سوی پیمودیم ره را
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
که روزی ده ببینم باغ شه را
وزان پس پیش گیرم زود ره را
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
بدو گفتا بشارت باد شه را
که از باغت پری بردست مه را
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
چه گر من کس نیم آن پیشگه را
ندارم طاقت این ننگ شه را
عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
بستاری چو پوشاند گنه را
نماید نیک هر حال تبه را
عطار » هیلاج نامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
تو بخشائی مر آخر هر گنه را
که میدانیم ما تو پادشه را
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۷ - نقل سخنی از شیخ عبدالله خفیف شیرازی معروف بشیخ کبیر
پس حسن بگرفت از او آن تحفه را
گفت دیدم سرّ بس بنهفته را