مَلک دانسته بود از رای پُر نور
که غمپردازِ شیرین است شاپور
به خدمت خواند و کردش خاص درگاه
ز تنهایی مگر تنگ آید آن ماه
چو تنها ماند ماه سرو بالا
فشاند از نرگسان لؤلؤی لالا
به تنگ آمد شبی از تنگحالی
که بود آن شب بر او مانند سالی
شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر
گرانجنبش چو زاغی کوه بر پر
شبی دمسرد چون دلهای بیسوز
برات آورده از شبهای بیروز
کشیده در عقابین سیاهی
پر و منقار مرغ صبحگاهی
دُهلزن را زده بر دستها مار
کواکب را شده در پایها خار
فتاده پاسبان را چوبک از دست
جرسجنبان خراب و پاسبان مست
سیاست بر زمین دامن نهاده
زمانه تیغ را گردن نهاده
زناشویی بههم خورشید و مه را
رحم بسته به زادن صبحگَه را
گرفته آسمان را شب در آغوش
شده خورشید را مشرق فراموش
جنوبیطالعان را بیضه در آب
شمالیپیکران را دیده در خواب
زمین در سر کشیده چتر شاهی
فرو آسوده یکسر مرغ و ماهی
سواد شب که بُرد از دیدهها نور
بَنات النَعش را کرده ز هم دور
ز تاریکی جهان را بند بر پای
فلک چون قطب حیران مانده بر جای
جهان از آفرینش بیخبر بود
مگر کآن شب جهان جای دگر بود
سر افکنده فلک دریاصفت پیش
ز دامن دُر فشانده بر سر خویش
به دُر-دزدی ستاره کرده تدبیر
فرو افتاده ناگه در خم قیر
بمانده در خم خاکسترآلود
از آتشخانهٔ دورانِ پردود
مجره بر فلک چون کاهِ بر راه
فلک در زیر او چون آبِ در کاه
ثریا چون کفی جو بُد به تقدیر
که گرداند به کف هندو زنی پیر
نه موبد را زبان زند خوانی
نه مرغان را نشاط پَرفشانی
بریده بال نسریِن پرنده
چو واقع بود طایر پَر فکنده
به هر گام از برایِ نورباشی
ستاده زنگییی با دورباشی
چراغ بیوهزن را نور مرده
خروس پیرهزن را غول برده
شنیدم گر به شب دیوی زند راه
خروس خانه بردارد «علی الله»
چه شب بود آنکه با صد دیو چون قیر؟
خروسی را نبود آواز تکبیر؟
دل شیرین در آن شب خیره مانده
چراغش چون دل شب تیره مانده
ز بیماری دل شیرین چنان تنگ
که میکرد از ملالت با جهان جنگ
خوش است این داستان در شان بیمار
که شب باشد هلاک جان بیمار
بود بیماری شب جانسپاری
ز بیماری بَتَر بیمارداری
زبان بگشاد و میگفت ای زمانه
شب است این یا بلایی جاودانه
چه جای شب؟ سیه ماری است گویی
چو زنگی آدمیخواری است گویی
از آن گریان شدم کاین زنگی تار
چو زنگی خود نمیخندد یکی بار
چه افتاد؟ ای سپهر لاجوردی
که امشب چون دگر شبها نگردی
مگر دود دل من راه بستت؟
نفیر من خسک در پا شکستت؟
نه زین ظلمت همییابم امانی
نه از نور سحر بینم نشانی
مرا بنگر چه غمگین داری ای شب
ندارم دین اگر دین داری ای شب
شبا امشب جوانمردی بیاموز
مرا یا زود کش یا زود شو روز
چرا بر جای ماندی چون سیه میغ؟
بر آتش میروی یا بر سر تیغ؟
دُهلزن را گرفتم دست بستند
نه آخر پای پروین را شکستند
من آن شمعم که در شبزندهداری
همه شب میکنم چون شمع زاری
چو شمع از بهر آن سوزم بر آتش
که باشد شمع وقت سوختن خَوش
گره بین بر سرم چرخ کهن را
بباید خواند و خندید این سخن را
بخوان ای مرغ اگر داری زبانی
بخند ای صبح اگر داری دهانی
اگر کافر نهای ای مرغ شبگیر
چرا بر نآوری آواز تکبیر؟
و گر آتش نهای ای صبح روشن
چرا نآیی برون بیسنگ و آهن؟
در این غم بُد دل پروانهوارش
که شمع صبح روشن کرد کارش
نکو ملکی است ملک صبحگاهی
در آن کشور بیابی هر چه خواهی
کسی کاو بر حصار گنج ره یافت
گشایش در کلید صبحگه یافت
غرضها را حصار آنجا گشایند
کلید آنجاست، کار آنجا گشایند
در آن ساعت که باشد نَشْوِ جانها
گل تسبیح روید بر زبانها
زبانِ هر که او باشد برومند
شود گویا به تسبیح خداوند
اگر مرغ زبان تسبیحخوان است
چه تسبیح آرد آن کاو بیزبان است؟
در آن حضرت که آن تسبیح خوانند
زبان بیزبانان نیز دانند
چو شیرین کیمیای صبح دریافت
از آن سیمابکاری روی بر تافت
شکیباییش مرغان را پَر افشاند
خروس الصبر مفتاحالفرج خواند
شبستان را به روی خویشتن رُفت
به زاری با خدای خویشتن گفت
«خداوندا شبم را روز گردان
چو روزم بر جهان پیروز گردان
شبی دارم سیاه از صبح نومید
درین شب روسپیدم کن چو خورشید
غمی دارم هلاک شیرمردان
بر این غم چون نشاطم چیر گردان
ندارم طاقتِ این کورهٔ تنگ
خلاصی دِه مرا چون لعل از این سنگ
تویی یاریرسِ فریاد هر کس
به فریاد منِ فریادخوان رس
ندارم طاقت تیمار چندین
اَغِثنی یا غیاث المُستَغیثین
به آب دیدهٔ طفلان محروم
به سوز سینهٔ پیران مظلوم
به بالین غریبان بر سر راه
به تسلیم اسیران در بُن چاه
به داور داور فریادخواهان
به یارب یارب صاحبگناهان
بدان حجت که دل را بنده دارد
بدان آیت که جان را زنده دارد
به دامنپاکیِ دینپرورانت
به صاحبسرّی پیغمبرانت
به محتاجان در بر خلق بسته
به مجروحان خون بر خون نشسته
به دور افتادگان از خان و مانها
به واپسماندگان از کاروانها
به وردی کز نوآموزی بر آید
به آهی کز سر سوزی بر آید
به ریحانِ نثار اشکریزان
به قرآن و چراغ ِ صبحخیزان
به نوری کز خلایق در حجاب است
به انعامی که بیرون از حساب است
به تصدیقی که دارد راهب دِیر
به توفیقی که بخشد واهب خِیر
به مقبولان خلوتبرگزیده
به معصومان آلایشندیده
به هر طاعت که نزدیکت صواب است
به هر دعوت که پیشت مستجاب است
به آن آه پسین کز عرش پیش است
بدان نام مهین کز شرح بیش است
که رحمی بر دل پرخونم آور
وزین غرقآب غم بیرونم آور
اگر هر موی من گردد زبانی
شود هر یک تو را تسبیحخوانی
هنوز از بیزبانی خفته باشم
ز صد شکرت یکی ناگفته باشم
تو آن هستی که با تو کیستی نیست
تویی هست آن دگر جز نیستی نیست
تویی در پردهٔ وحدت نهانی
فلک را داده بر در قهرمانی
خداوندیت را انجام و آغاز
نداند اول و آخر کسی باز
به درگاه تو در امید و در بیم
نشاید راه بردن جز به تسلیم
فلک بر بستی و دوران گشادی
جهان و جان و روزی هر سه دادی
اگر روزی دهی ور جان ستانی
تو دانی هرچه خواهی کن تو دانی
به توفیق توام زین گونه بر پای
برین توفیق، توفیقی برافزای
چو حکمی راند خواهی یا قضایی
بهتسلیم آفرین در من رضایی
اگر چه هر قضایی کآن تو رانی
مسلم شد به مرگ و زندگانی
منِ رنجور بیطاقت عیارم
مده رنجی که من طاقت ندارم
ز من ناید به واجب هیچ کاری
گر از من ناید آید از تو باری
به انعام خودم دلخوش کن این بار
که انعام تو بر من هست بسیار
ز تو چون پوشم این راز نهانی؟
وگر پوشم تو خود پوشیده دانی»
چو خواهش کرد بسیار از دل پاک
چو آب چشم خود غلتید بر خاک
فراخی دادش ایزد در دلِ تنگ
کلیدش را بر آورد آهن از سنگ
جوان شد گلبُن دولت دیگر بار
ز تلخی رست شیرینِ شِکربار
نیایش در دل خسرو اثر کرد
دلش را چون فلک زیر و زبر کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حالاتی از غم و تنهایی میپردازد. شب تاریک و سنگینی که بر سر ماه و ستارهها سایه انداخته و دلتنگی و افسردگی را به تصویر میکشد. شخصیتهای داستان، به ویژه "شیرین"، در شبهای تیره و بیصدا غرق در غم و بیخبری از دنیا هستند. شاعر از درد و رنجی که بر دل شیرین تحمیل شده صحبت میکند و به نیایش و فریادهای او از خداوند اشاره میکند تا او را از این حالت نجات دهد. در نهایت، نیایش شیرین با روحیهای پر از امید و باور به فرج همراه است و درخواست میکند که شب به روشنی روز تبدیل شود. این شعر به طور کلی دغدغههای انسانی و درخواست برای رهایی از درد و رنج را به زیبایی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: پادشاه به خوبی میدانست که شاپور، پر از تدبیر و حکمت، میتواند غمها را برطرف کند و آرامش را به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: به خدمت فراخواند و او را در درگاه خاص خود پذیرفت، تا اینکه برای آن ماه زیبایی که از تنهایی در رنج بود، فشاری احساس کند.
هوش مصنوعی: وقتی که ماه تنها میشود، از میان گلهای نرگس، مرواریدهای زیبا و درخشان را پراکنده میکند.
هوش مصنوعی: یک شب حالش آنقدر بد شد که احساس کرد آن شب به اندازه یک سال طولانی و سخت بوده است.
شبی تاریک و سیاه بود بمانند کوهی که زاغان بر آن نشستهباشند و کند میگذشت همچون زاغی که کوهی با خود ببَرد. مصرع اول همچنین میتواند بدین صورت معنی شود که شبی چنان تیره بود که گویی کوه و انبوهی از زاغان بر سر و فراز خود داشت.
شبی سرد مثل دلهای بیعشقی که گواهی (برات) به طولانی بودن آن میدهند.
خبری از سپیده و صبح نبود و مرغ صبحگاهی در آن سیاهی و از آن سیاهی، نه بال میزد نه بانگ. (در عقابین کشیدن معادلاستبا به صُلابه کشیدن. مرغصبح کنایهاست از خروس؛ خروس در صبحگاه بالهایش را بههم میزند و میخواند.)
کواکب «دختران پروین» هستند که مانند رقصندگانی که دست هم را گرفتهباشند جمع هستند؛ رقصندگان وقتی که بر چمن میرقصند و خاری در پایشان میرود از رقص باز میایستند. و منظور از دهلزن ستارهٔ خنیاگر زهره است و مار نیز یکی دیگر از صور فلکی. بیت یعنی آن شب، سکوت بود و خبری از موسیقی و رقص و طرب نبود.
چوبک، چوبیاست که مهتر و سردسته پاسبانان بر تخته یا طبل میکوبیده است تا پاسبانان بیدار بمانند. جرس یا زنگوله نیز به همین منظور بوده که بیداری خود را اعلام میکردهاند.
هوش مصنوعی: زمانه به سیاست رو آورده و آماده است که با چالشها و مشکلات روبرو شود، همانطور که تیغی بر گردن آماده است تا ضربه بزند.
هوش مصنوعی: در ازدواج، خورشید و ماه به هم پیوند خوردهاند و این پیوند باعث زایش صبحگاهی میشود.
هوش مصنوعی: شب آسمان را در آغوش خود گرفته و خورشید که باید در سمت شرق طلوع کند، فراموش شده است.
هوش مصنوعی: افراد خوش اقبال در جنوب، زندگی راحتی دارند و به خوبی به چارچوبهای طبیعی خود میرسند، در حالی که افرادی که در شمال زندگی میکنند، در خواب و غفلت به سر میبرند و از واقعیت دور هستند.
هوش مصنوعی: زمین به مانند چتری بزرگ، آرامش را در زیر خود به ارمغان آورده است که هم پرندگان و هم ماهیها در آن آسایش دارند.
شب سیاه که نوری در آن پیدا نبود، ستارگان هفت اورنگ (بنات النعش) را از هم دور کرده بود. (یعنی در آن شب غمبار، همراهان و کنیزان شیرین در آنجا جمع نبودند و شیرین تنها بود.)
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در جهانی پر از تاریکی، مانند ستارهای در آسمان، دنیای ما همچنان ثابت و ناپایدار مانده است.
هوش مصنوعی: جهان از خلقت و ایجاد آگاهی نداشت، مگر اینکه آن شب، جهان به حال و وضعی دیگر و متفاوت بود.
هوش مصنوعی: آسمان مانند دریا به زمین چشم دوخته و مانند جواهری در دامن خود، زیباییهای فراوانی را بر سر خود میپاشد.
هوش مصنوعی: ستارهای که به دُر (مروارید) دزدی میکند، ناگهان در چالهای از قیر سقوط کرده است.
هوش مصنوعی: در گوشهای از خاکسترهای سوخته و کهنه، نشانههایی از آتش و حرارت دورانهای پرکش و قوس گذشته باقی مانده است.
کهکشان در آسمان به مثل کاه ریخته در راه، آشکار و نمایان بود و آسمان در زیر کهکشان چون آبِ در کاه، پنهان.
هوش مصنوعی: ستاره ثریا به مانند یک دستافزار است که به تقدیر، زن پیری از هند را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: نه زبان موبد توانایی بیان مفاهیمی عمیق را دارد و نه پرندگان از خوشحالی و شادی آواز میخوانند.
نسر واقع و نسر طایر دو صورت فلکی هستند.
در هر نقطه از آسمان، ستارگان مانند ستارهٔ ژوبیندار ایستاده بودند و پُردرخش بودند و نیز یعنی زوبینداران و نگهبانان فراوانی در اطراف سرای شیرین بیدار بودند و پاس میدادند. (ستارهٔ ژوبیندار یا «نگهبان شمال». نظامی سایر صور فلکی را نیز به نگهبانانی که بیرون سرا ایستاده باشند تشبیه کرده است. یعنی همه صورتهای فلکی و ستارگان آشکار بودند. «نورباشی» یعنی خوشآمدگویی. در قدیم دورباشی و نورباشی از وظایف یا گفتار نگهبانان بوده است. ایهامی شگرف است که «نورپاشی» هم بجای «نورباشی» درست است و بجا. دورباش یعنی: ژوبین یا نیزهٔ دو سر )
هوش مصنوعی: چراغ بیوهزن با نوری که از یک خروس مرده میآید روشن شده است و پیرهزن را هم به غولی متعلق به خودش تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: اگر در شب، دیوی به راهی بیفتد، مرغ صبحگاهی به صدا در میآید و خبر میدهد.
هوش مصنوعی: شبی بسیار سیاه و تاریک بود که صد دیو مثل قیر در آن حضور داشتند. در این شب، حتی یک خروس هم پیدا نشد که صدای تکبیر را سر دهد.
هوش مصنوعی: دل شیرین در آن شب به شدت متوجه و متمرکز شده است، مانند چراغی که در دل شب تاریک روشن مانده و خود را نشان میدهد.
شیرین از تنهایی (بیماری) دلتنگ شده بود و از روی آزردگی (ملالت/ملامت) با زمین و زمان سر جنگ داشت.
شان مأخوذ از شأن عربی است. بجای «باره» استعمال شود چنانکه گویند: این در شان آن منزل است.(شرفنامه منیری) شان: باره، در حقِ. هموزن «جان» در مصرع دوم خوانده میشود.
هوش مصنوعی: در شب جان دادن، بیماری خاصی وجود دارد که از آن بدتر، بیماری این زندگی نیست.
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و گفت: ای دنیا، آیا این شب است یا بلایی است که همیشه وجود دارد؟
هوش مصنوعی: چه جای شب؟ گویی شب مانند ماری سیاه است و انسان را به یاد زنگی میاندازد که در آن آدمیخواری وجود دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر آن دلی شاد نبودم که این دنیا، خود نیز در غم و اندوه است و نمیتواند به خنده بیفتد.
هوش مصنوعی: چه پیش آمده است؟ ای آسمان آبی، که امشب مانند شبهای دیگر نخواهی گشت.
هوش مصنوعی: آیا غم و اندوه من مانع رسیدن تو شد؟ آیا فریاد من باعث شد که قدمت بلاتکلیف بماند؟
هوش مصنوعی: نه در این تاریکی میتوانم به آرامش برسم، نه نشانهای از روشنی صبح دیدهام.
هوش مصنوعی: به من نگاه کن چقدر غمگین هستم، ای شب. اگر تو خودت ایمان و دینی داری، من که هیچ دینی ندارم.
هوش مصنوعی: امشب به من جوانمردی را آموزش بده یا اگر قرار است بمیرم، زود بمیر یا زودتر روز شود.
هوش مصنوعی: چرا مثل ابر سیاه بیحرکت ایستادهای؟ آیا به سوی آتش میروید یا روی تیغ قدم میگذاری؟
هوش مصنوعی: من دُهلزن را گرفتم و دست او را بستند، اما در نهایت نه تنها او را نتوانستند کنترل کنند، بلکه پروین را هم شکستند.
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که در شبهای بیداری، تمام شب را با اندوه میسوزم و اشک میریزم.
هوش مصنوعی: من همچون شمعی میسوزم، زیرا وقتی میسوزم، خوشحالم و از آتش لذت میبرم.
گیر و گره زندگی من را ببین و بر آن بخند. وحید دستگردی در حاشیهٔ کتاب نوشته است که: آسمان بر سر من گره خورده و به همین خاطر از حرکت ایستاده است. قصهٔ گره خوردن گیسوی من به آسمان، سخنی است که هر که بشنود، به آن خواهد خندید.
هوش مصنوعی: ای پرنده، اگر میتوانی بخوان و شادی کن؛ ای صبح، اگر میتوانی لبخند بزن و نمایش زیبایی بده.
هوش مصنوعی: اگر تو کافر نیستی، ای پرنده شب، چرا آواز تکبیر را سر نمیدهی؟
ای صبح، چرا چون آتش هستی که به سختی و فقط از دل سختی و سنگ و آهن پدیدار میشوی؟ (منظور از سنگ و آهن در اینجا سنگ آتشزنه است که در قدیم بوسیله آن و با آهن یا فولاد آتش برمیافروختهاند)
هوش مصنوعی: دل او در این غم، مانند پروانهای است که شمع صبح، کارش را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: در این کشور صبحگاهان، چیزی از زیبایی و نیکی کم نیست و هرچه بخواهی میتوانی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: کسی که موفق به ورود به گنجینهای شود، در حقیقت به راز و روشناییاش دست یافته است.
هوش مصنوعی: هدفها در آنجا به آسانی قابل دسترسی هستند و راهحلهای آن نیز در همان مکان نهفته است.
در صبحدم که زمان نشو جانهاست گُل ذکر و یاد خدا بر زبانها میروید. (نشو: پیداشدگی، بالیدن)
هر که بالغ و برومند باشد، زبانش به تسبیح و ذکر پاکی خداوند گویا میشود.
اگر تسبیح و ستایش پاکی به زبان و گویایی مرغ زبان است پس آنها که بیزبانند چطور او را تسبیح بگویند؟
در بارگاه آن حضرت که او را تسبیح گویند و به پاکی میستایند زبان بیزبانان را نیز میدانند.
سیمابکاری کنایه است از اضطراب؛ سیمابْ لرزان است و بیقرار.
هوش مصنوعی: صبر و تحمل باعث توانمندی و آزادی میشود؛ همانطور که مرغان با صبر و شکیبایی پرواز میکنند، خروس نیز میگوید که صبر کلید گشایش مشکلات است.
هوش مصنوعی: او به آرامی و با تضرع به شبستان رفت و با خداوند خودش صحبت کرد.
هوش مصنوعی: ای خدا، شب تار من را به روزی روشن تبدیل کن و مانند روز، مرا بر دنیا پیروز کن.
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک و ناامید، امید دارم که صبحی روشن و شاداب مانند خورشید برایم طلوع کند.
هوش مصنوعی: من غمی دارم که باعث نابودی دلیرمردان شده و این غم، برخلاف شادابیام، مرا به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم در این حالت سخت و تنگ به سر ببرم. مرا از این وضعیت رهایی بده، مانند این که لعل را از سنگ جدا میکنند.
هوش مصنوعی: تو یاوری هستی که به فریاد هر کسی میرسی، پس به فریاد من که فریاد میزنم، برس.
هوش مصنوعی: من دیگر توان تحمل درد و رنج را ندارم، پس به کمکم بیا، ای کسی که در سختیها یاریدهندهای.
هوش مصنوعی: با اشکهای کودکان بیکس و با درد دل پیران بیپناه، دنیا پر از رنج و اندوه است.
هوش مصنوعی: در کنار افرادی که غریب و بیکس هستند، در مسیر زندگی و در برابر مشقات و سختیهای افراد اسیر و در فشار، باید تسلیم و آرامش داشت.
ترا قسم به «داور داور گفتن» فریادخواهان و مظلومان
هوش مصنوعی: بدانیم که دلی که تسلیم است، به نشانهای نیاز دارد که آن را زنده و شاداب نگهدارد.
هوش مصنوعی: در دامن پاک و بیآلایش آموزگاران دینیات، به رازهای پیامبرانت آشنا هستی.
هوش مصنوعی: به افرادی که به کمک نیاز دارند، کمک نکن و بر درد و رنج دیگران بیتوجه باش.
هوش مصنوعی: به افرادی که از خانه و خانوادههای خود دور ماندهاند و نیز به کسانی که از گروهها و جمعهای اجتماعی عقب ماندهاند.
هوش مصنوعی: آنچه از یادگیری و تجربهی جدید به دست میآید، با احساسی عمیق و سوزی که در دل وجود دارد، قابل بیان است.
هوش مصنوعی: با گلهای معطر و اشکهایی که به خاطر غم ریخته شده، به قرآن و نور صبحگاهی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: به نوری که از دید مردم پنهان است و به نعمتهایی که قابل شمارش نیستند.
هوش مصنوعی: به اعتقاد راهب در کلیسا، برکت و توفیق از سوی خداوند مهربان است.
هوش مصنوعی: در میان افراد مشهور و محبوب، کسانی که در خلوت و به دور از هرگونه آلودگی و اشتباه به سر میبرند، وجود دارند.
هوش مصنوعی: به هر عملی که برایت راست و درست است و به هر دعوتی که برایت پذیرنده و موثر است، نزدیک شو.
هوش مصنوعی: در آخرین لحظه عصر، ندایی از بالا میرسد که حاکی از نام بزرگ و مهمی است که داستان و شرح بیشتری در خود دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش برای دل پر از غمم رحم و شفقتی داشته باشی و مرا از این دریاچهای از غم نجات دهی.
هوش مصنوعی: اگر هر تار موی من سخن بگوید، هر یک از آنها به تو ستایش میکند.
هوش مصنوعی: من همچنان در خاموشی و بیزبانی به سر میبرم و از شدت شکرگزاری، چیزی ناگفته مانده است.
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که در وجودت دیگر هیچ اثری از خودت نیست. آنچه که هست، چیزی جز عدم نیست.
هوش مصنوعی: تو در پردهای از وحدت پنهانی و بر سر همه موجودات برتری و قدرت داری.
هوش مصنوعی: خداوندی که تو را میسازد و هدایت میکند، نه شروعی دارد و نه پایانی. هیچکس نمیتواند او را محدود به زمان کند.
هوش مصنوعی: در مقابل تو، در حالی که منتظر لطف و رحمت تو هستم و از عذاب و واکنشهای تو هراسانم، جز تسلیم شدن و پذیرش وضعیت، راه دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: سما و آسمان بر تو در بسته شد و با تغییر دوران، زندگی، روح و روزی را به تو عطا کرد.
هوش مصنوعی: اگر روزی به من بدهی یا اگر روح من را بگیری، تو خود میدانی که هر کاری که بخواهی میتوانی انجام دهی.
هوش مصنوعی: به لطف و کمک تو، من با این حالت بر پا ایستادهام. پس توفیق خود را افزونتر کن.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حکمی را صادر کنی یا قضاوتی انجام دهی، در قبال آن باید با آرامش و رضایت کامل به من تسلیم شوی.
هوش مصنوعی: اگرچه هر سرنوشتی که تو آن را از خود دور کنی، در نهایت به مرگ و زندگی وابسته است.
هوش مصنوعی: من که در حالتی از درد و بیتابی به سر میبرم، قدرت تحمل رنج جدیدی را ندارم؛ بنابراین خواهش میکنم زحمت بیشتری برای من ایجاد نکنید.
هوش مصنوعی: من هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم، اگر از من نیاید، پس شاید از تو بیفتد.
هوش مصنوعی: این بار به پذیرفتن هدیه و لطف خودم دلخوش کن، چون من از هدیه و محبت تو بسیار برخوردارم.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم این راز پنهان را از تو بپوشانم؟ و اگر هم بخواهم بپوشانم، خود تو به خوبی آن را در مییابی.
هوش مصنوعی: هنگامی که دل پاک و بیآلایش به شدت خواستهای را بخواهد، اشکهایش به آرامی بر زمین میریزد.
ایزد درِ شادی و گشایشی بر دل غمگینش باز کرد که کلید آهنین آن گنج از سنگ برآمد. (آهن را از سنگ استخراج میکنند)
هوش مصنوعی: جوانی دوباره به گلستان زندگی برگشته و از تلخیها عبور کرده و به شیرینی و خوشبختی دست یافته است.
هوش مصنوعی: دعای خسرو در دلش تأثیر گذاشت و احساسات او را به شدت تغییر داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.