بنام کردگار فرد بی چون
که ما را از عدم آورد بیرون
خداوندی که جان بخشید و ادراک
نهاد اسرار خود را در کف خاک
علیمی کاینهمه اسرار و انوار
ز عشق خویش آورد او پدیدار
ز ذات خویش چار ارکان نمود او
زمین ساکن فلک گردان نمودار
همه هستی ذات اوست اینجا
چو خورشید و چو مه پنهان و پیدا
دو عالم در سجود اوست دایم
به ذات خود بود پیوسته قایم
ز جار ارکان نمود اجسام آدم
دمیده از دم خویش اندرو دم
ز خاکی اینهمه معنی نموده
درو دیدار خود پیدا نموده
ز نور اوست پیدایی بینش
ازو پیدا نموده آفرینش
وجود تست اینجا گه ز جودش
اگر دیدار خواهی کن سجودش
دو عالم در تو پیدا کرده بنگر
وصالش یافتی از وصل برخور
سراسر در تو پیدا میندانی
که بیشک این جهان و آن جهانی
توئی آیینه در آیینه میبین
جمال خویش در آیینه میبین
زهی صانع که چندین از تو پیدا
ازین پیوسته از تو شور و غوغا
زهی از تیرگی دیدار کرده
طلسم گنج پر اسرار کرده
ترا خورشید و مه رخشان و گردان
طلبکار تو و تو در دل و جان
حقیقت شیب و بالا از تو پیداست
ز دیدار تو عالم پر ز غوغا است
همه ذرات در تسبیح ذاتت
ندیده هیچکس کل صفاتت
تمامت در تو حیران و تو در خویش
ز عزت این جهان آورده در پیش
حجاب صورت آنجا باز بسته
خودی و خویش در پرده نشسته
کسی جز تو که باشد آن تو هستی
صفات خویش بر خود نقش بستی
طلبکار تو عقل و ره نبرده
ز تو حیران اگرچه بسته پرده
کجا عقلت بیابد زانکه جانی
اگر گویم نشان بی نشانی
نشان بینشانی از تو موجود
صفاتت کرده هستی تو معبود
همه ذات تو میجویند پیدا
تو ناپیدا و در جمله هویدا
حقیقت آشکارائی همیشه
نه بر جائی نه بیجائی همیشه
منور از تو عالم در میانه
توئی خود عالم و از تو نشانه
چهارت عنصر اینجا بنده گشته
ابا خورشید تو تابنده گشته
تو خود میجوئی و با خویش هستی
ز خود گوئی و بر خود بار بستی
کجا آتش تواند یافت بویت
که شد دیوانه از سودای رویت
کجا رویت تواند یافتن باد
که جانم از صفات اوست آباد
صفات عشق هم آیات دیده است
اگرچه خویش در آفات دیده است
حقیقت خاک اینجا یافته راز
هزاران قصه بی او گفتهٔ باز
تو خورشیدی میان خاک و خونی
مگر ذرات عالم رهنمونی
تو شاهی عکس خود در ذات دیده
سوی خورشید جان دیگر رسیده
چه نور است اینکه در جانها فکندی
که در هر ذره طوفانها فکندی
هزاران قطره هر یک آفتابی
ز عکس هر یکی نوری و تابی
ز هر قطره عیان عکسی پدیدار
تو اندر وصل خود جان را خریدار
تووئی بحر و توئی جوهر چه جویم
توئی خورشید من دیگر چگویم
وصالت هر که جوید سر ببازد
چو شمع آنگاه هر دم سر فرازد
تو شمع مجلس کون و مکانی
تو جوهر میندانم گرچه کانی
ز تاب روی تو عالم منیر است
کز آن یک لمعه در سیر مسیر است
ز نور روی تو خورشید خیره
شده پنهان و گشته لعل تیره
مه از شرم تو در هر ماه بگداخت
چو رویت دید خود در خاک انداخت
فلک مدهوش و از شوق تو حیران
بسر در خاک راهت گشته پویان
همه گلهای رنگارنگ زیبا
که میگردد ز صنع تو هویدا
شود ریزان درین ره ز اشتیاقت
فنا آمد مر ایشان را فراقت
بنفشه خرقه پوش مست کویت
فکنده سر ببر درهای هویت
شده نرگس ز بویت مست و مدهوش
گشاده دیدهها و گشته خاموش
فتاده در زبانت سوسن از راز
ریاحین گفته نیز اسرارها باز
ثنا و حمد تو گویند مرغان
به هر گونه میان باغ و بستان
چو بلبل روی گل در عشق تو یافت
از آن نزد سلیمان خویش بو یافت
حقیقت فاخته طوق تو دارد
بگردن جان دراز شوق تو دارد
همه در غلغل عشق تو هستند
گهی هشیار و گاهی نیم مستند
تعالی الله کمال صنع بیجون
که جان بنموده اندر خاک در خون
چه چیزی کاینهمه از تست پیدا
تو درجانی و جان ازتست پیدا
چو از دیدار تو دیدار کرده
ز مستی جمله را بیدار کرده
تو خود دانای خویش و نیز کس نیست
بجز تو فوق و تحت و پیش و پس نیست
یکی ذاتی که اول مینداری
که در اول در آخر می برآری
یکی بودی و هم آخر یکینی
بنزدم قل هوالله پیشکینی
زبان عاقلان شد الکن تو
فرو ماندند در ماه و من تو
نیارد کرد عقلت وصف اینجا
که پرکرده است او هر نقش اینجا
که باشد عقل طفلی در ره تو
که افتاده است در خاک ره تو
بسی وصف تو کرد و هم بسی خواند
ولی در آخر از راز تو درماند
چنان کانجا توئی آنجا تو باشی
به کل در علم خود دانا تو باشی
تو در پرده برون پرده غوغا
همه نادان توئی بر جمله دانا
زهی از تو شده پیدا دو عالم
ز یکتائی تو پیدا شد آدم
ز تو پیدا همه تو ناپدیدار
ز تو آدم شده اینجا پدیدار
کمال صنع تو آدم نموده
ابا او گفتهٔ و از خود شنوده
دم آدم ز تو بد ورنه آدم
کجا هرگز زدی اینجایگه دم
تمامت انبیا حیران دیدت
فرستادست بی گفت و شنیدت
تو پیغام خود اینجا بازگفتی
ابا احمد حقیقت راز گفتی
دو عالم پر ز نور فر و زیبت
فرازی کرده از بهر نشیبت
خروش عشق تو در عالم افتاد
از اول در نهاد عالم افتاد
ز بالا سوی شیب آمد ز عزت
تو بخشیدی مرا وراعز و قربت
تو دادی رفعتش در روی ذرات
فرستادی مرا دو اسفل آیات
اساس علم الاسمایش کردی
ز ذات خویشتن پیداش کردی
نهادی گنج خود اندر دل او
دمیده از دم خود در گل او
نفخت فیه من روح آشکاره
ز تست و هم توئی برخود نظاره
ز تست آدم هویدا و از تو برخاست
یکی اسمست وین پنهان و پیداست
اگر پنهان شوی پیدا تو باشی
دوئی محو است کل یکتا تو باشی
توئی یکتا دوئی شد ازمیانه
تو خواهی بود با خود جاودانه
ز یکتائی خود جانا نمودی
جمال خویش هم با ما نمودی
دل عشاق تو پر خون بماند
نداند هیچکس تا چون بماند
جهان جان شده از تو پدیدار
ابا عشاق تو میگوید اسرار
بگفتی سر خود جانا بآخر
ابا منصور رازت گشت ظاهر
که باشد کو نداند ور بداند
چو تو در دید خود حیران بماند
نداند جز تو کس در عشقبازی
که با ما هر یکی چه عشق بازی
برافکن پرده جانا تا بدانیم
یقین گردان که در عین گمانیم
ز عزت عاشقان را شادگردان
وزین بند بلا آزاد گردان
چنان دیدار تو در جان ما شد
که جان یکبارگی از خود فنا شد
چو جان ما فنا شد در ره تو
از آن شد در حقیقت آگه تو
حقیقت یافت شد آخر خبردار
برون آمد بکل از عجب و پندار
خبردار است جان و از تو گوید
تو میبیند وصالت مینجوید
ز صنع ذات تو جانست آگاه
ستاده بهر خدمت سوی درگاه
وصالش کرده هم روزی در اینجا
که دید و بخت و پیروزی در اینجا
دل اینجا نیز عین اصل دارد
که با جان در قیامت وصل دارد
ز تو بازار دنیا پرحضور است
سراسر از تو دلها پر ز نور است
منور از تو روی کاینات است
همه عالم پر از خورشید ذاتست
عجب خورشید رویت در تک وناب
فتاده این زمان در قطره آب
ز تو پیدا ز تو پنهان شود باز
سوی خورشید تو رخشان شود باز
ندانم با که و اندر کجائی
چه کردستی تو و چه مینمائی
ندانم با که وصفت باز گویم
نمیبینم کسی تا راز گویم
چه بینم چون به جز تو دیگری نیست
خبرداری و کس را مخبری نیست
ز هر وصفی که کردم بیش از آنی
که وصف خویش کردن هم تودانی
ز تو جان زنده و اندر گفتگویست
به تست اینجایگه هم جستجویست
نهان از شوق گریانیم و خاموش
سر خود را نهاده بر بنا گوش
همی گرید چو ابر از شرمساری
که گر بد کرده او را درگذاری
توئی بیرون ولی در اندرونی
همه ذرات خود را رهنمونی
عطا دادی تو در آخر کریما
برحمت عفو کردستی رحیما
عطا بخشی تو بیش از گناه است
ولیکن جان بنزدت عذر خواهست
صفاتت انبیا چون دیده باشد
ز تو گفته ز تو بشنیده باشد
ز وصفت ذات تو جانست آگاه
ستادم بهر خدمت سوی درگاه
اگرچه کرد خدمت مربسی او
شناسد خویشتن را تا کسی او
که باشد جان که تا باشد بر تو
که واماند حقیقت در خور تو
ترق دارد ز دیدار تو ای دوست
که دارد از تو و افتاده در پوست
توی او را به هر حال و به هر کار
حقیقت مونس و هم ناپدیدار
حقیقت چون دل و جان هم تو باشی
فکنده دمدمه هم دم تو باشی
بقای جاودانی هم تو بخشی
نهانی هم نهانی هم تو بخشی
همه از تست اینجا چه بد و نیک
ولی ما خون خودریزان درین ریگ
بدی از ما و نیکی از تو پیداست
که ذات پاک تو در کل هویداست
تو دانائی و علام و خبیری
که مر بیچارگان را دستگیری
تو ستّاری و سرّ جمله پوشی
حقیقت عذر موری مینیوشی
تو بخشائی مر آخر هر گنه را
که میدانیم ما تو پادشه را
قلم راندی و خرسندیم مانده
ترا پیوسته در بندیم مانده
اسیر و ناتوان افتادهٔ تو
درین نه طاق ایوان زادهٔ تو
ترا در راه معنی راه داده
ز شوقت داغ بر دلها نهاده
چو داغ عشق تو ما راست در دل
از آن اینجا مراد آمد به حاصل
چو افتادیم اینجا همچو خاکت
مکن از ما دریغ آن نور پاکت
کریما قادرا پروردگارا
بفضل خود ببخشی این گدا را
عظیما صانع کون و مکانی
گدا را دادهٔ راز نهانی
سمیعا خود بخود می راز گفتی
همه بشنیده هم خود بازگفتی
زهی سرت زبان خاموش گشته
تن و جان در رهت بیهوش گشته
زهی صنعت نموده عشق عطار
که چندین جوهر افشانده است و اسرار
زهی انعام و لطف و کارسازی
بفضل خویش ما را مینوازی
نهادم گردن تسلیم اینجا
بماندستم عجب پر بیم اینجا
طلبکارت بدم در اول کار
به آخر آمدی جانا پدیدار
منم افتاده در خاک رهت خوار
مرا از خاک ره ای دوست بردار
چنان حیرانم و هم راز دیدم
خودی در بیخودی من باز دیدم
قلم راندی مرا در آخر ای دوست
که تا بیرون کنی این مغز از پوست
بدان قولم که گفتی درالستم
بآخر این صدف جانا شکستم
تو ما را کردهٔ جانا بزندان
درین زندان تو هستیم مهمان
مرا خوشد از اینجا آشنادار
مرا در قید زندان با صفا دار
یقین میدان که اندر آخر کار
بیامرزد حقیقت کل بیک بار
بیامرزد بآخر دوستان را
دهدشان مر بهشت جاودان را
گر آمرزد بیک ره جمله را پاک
نیامرزیده باشد جز کف خاک
همه در حضرتش یک مشت خاکست
ببخشاید به آخر ز آن چه باکست
چه باشد نزد او این جمله عالم
حبابی دان ونقشی دان در این دم
چه باشد گر ببخشاید بیک بار
کجا آید در این دریا پدیدار
نه چندانست انعام الهی
سر مو نیست از مه تا بماهی
کمال لطف تو بیمنتهایست
گدا امیدوار اندر دعایست
بفضل خود ببخشی ناتوان را
ز بس بنمای از خود جان جان را
نمائی بیشکی راه نجاتم
رسانی آخر ازدل سوی ذاتم
تو میبینم تو میدانم دگر هیچ
نیاید جز تو دیگر در نظر هیچ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به ستایش خداوند و وصف ذات او میپردازد. شاعر به قدرت و علم خدا اشاره میکند و توضیح میدهد که چطور خداوند از عدم، جهان را خلق کرده و در هر ذرهای از آن، وجود خود را نشان داده است. او بر این نکته تأکید دارد که تمامی هستی به ذات خدا وابسته است و در نهایت همه چیز به او بازمیگردد. شاعر به عشق و شوق الهی اشاره میکند و میگوید که ما باید از خداوند طلب forgiveness کنیم و به او سجده کنیم. در نهایت، متن به مفهوم اتحاد وجود انسان و خدا، و جستجوی حقیقت و عشق الهی پرداخته است.
هوش مصنوعی: به نام خداوندی که فردی بی نظیر است و ما را از نداشتن و عدم به وجود آورد.
هوش مصنوعی: خداوندی که زندگی و فهم را به انسان عطا کرده است، رازهای خودش را در دست خاک قرار داده است.
هوش مصنوعی: علیمی که این همه رازها و روشناییها را از عشق خود به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: او از ذات خود، چهار رکن را پدید آورد و زمین را ساکن و آسمان را گردان ساخت.
هوش مصنوعی: همه چیز در اینجا نشان از وجود او دارد، مانند خورشید و ماه که گاهی از دیده پنهان و گاهی آشکار هستند.
هوش مصنوعی: دو جهان همواره در حال عبادت او هستند و وجودش همواره ثابت و پایدار است.
هوش مصنوعی: اجزا و بخشهای مختلف بدن انسان، از نفس و روح او شکل گرفتهاند و در واقع، زندگی و وجود آنها به نفس او وابسته است.
هوش مصنوعی: از خاک، این همه معنا و مفهوم به دست آمده و در آن، دیدار خود را یافته است.
هوش مصنوعی: نور او سبب روشنی و بینش است و از وجود او خلقت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: وجود تو در اینجا است، اگر میخواهی او را ببینی، باید به بزرگی و کرامت او سجده کنی.
هوش مصنوعی: دو جهان در وجود تو به وضوح دیده میشود؛ ببین که آیا از پیوستگی با او بهرهمند شدهای یا نه.
هوش مصنوعی: در تمام وجود تو چیزهایی نهفته است که به وضوح میتوان دید، زیرا واقعاً این جهان و آن جهان در درون تو وجود دارند.
هوش مصنوعی: تو مثل یک آینهای که در آینه دیگر خود را میبینی و زیباییات را در آن مینگری.
هوش مصنوعی: چه سازندهای که از تو نشانههای زیادی دیده میشود، و همواره از تو هیجان و سر و صدا وجود دارد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با نگرانی و سختی، راز گنجینهای پنهان را کشف کرده است.
هوش مصنوعی: تو مثل خورشید و ماهی که نور میپاشند، خواسته و طلبکار هستی، در حالی که من تو را در دل و جانم دارم.
هوش مصنوعی: حقیقت و عمق وجود تو برای همه آشکار است و به خاطر وجود تو، جهان پر از هیاهو و جنب و جوش شده است.
هوش مصنوعی: تمام موجودات در ستایش و تسبیح وجود تو هستند، اما هیچکس نمیتواند تمامی ویژگیها و صفات تو را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: همه چیز در تو محو شده و تو در خود غرق هستی، تو از بزرگی و ارجمندی این جهان، مقام و منزلتی را به دست آوردهای.
هوش مصنوعی: حجاب و مانع از دیدن حقیقت خودی و نفس انسان، همان جایی است که او در پس پردهای پنهان شده است.
هوش مصنوعی: جز خود تو هیچکس نیست، تو در وجود خود ویژگیهایت را به تصویر کشیدهای.
هوش مصنوعی: کسی که از تو طلب میکند، عقلش به تو نرسیده و از تو گیج و سرگردان است، هرچند که تو خود را پشت پرده پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: چطور میتوانی بفهمی که جانت چه حالتی دارد، اگر بخواهم نشانهای از عدم وجود نشان دهم؟
هوش مصنوعی: تو با وجود صفاتت، خود را به عنوان معبودی معرفی کردهای که نشانهای از بینش و آگاهی است.
هوش مصنوعی: همه به دنبال ذات تو هستند، در حالی که تو ناپیدایی و در عین حال در تمام موجودات ظاهر هستی.
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه وجود دارد و به هیچ مکان خاصی وابسته نیست؛ نه در جایی خاص و نه در هیچ مکان دیگری.
هوش مصنوعی: جهان با نور تو روشن است و تو خود آن نور و روشنی. تو در مرکز همه چیز هستی و خودت نیز نشاندهنده این روشنی و عالمیت.
هوش مصنوعی: چهار عنصر اصلی در اینجا زیر فرمان قرار گرفتهاند و به خاطر نور خورشید تو، درخشان و تابنده شدهاند.
هوش مصنوعی: شما در جستجوی خود هستید و در واقع با خودتان در ارتباطید. بنابراین، صحبت از خود و رفتارهایتان را به دوش خودتان قرار دادهاید.
هوش مصنوعی: آیا میتوان جایی را پیدا کرد که بوی تو در آن باشد، در حالی که آتش به خاطر زیبایی تو دیوانه شده است؟
هوش مصنوعی: کجا میتوانم جایی پیدا کنم که مثل تو باشد، چرا که زندگیام به ویژگیهای تو وابسته است و از آنها سرشار است.
هوش مصنوعی: عشق ویژگیهایی دارد که نشانههایی از آن در وجود آدمی مشهود است، هرچند شخص عاشق مشکلات و چالشهایی را نیز در زندگی خود تجربه کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت زمین به بیان در دل خود هزاران داستانی که بدون او روایت شده، رسیده است.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی در میان خاک و خون هستی، آیا میتوانی ذرات جهان را راهنمایی کنی؟
هوش مصنوعی: تو همانند شاهی که تصویرش در آینهاش نمایان است، به سمت خورشید حرکت میکنی و روحی تازه و جان تازهای یافتهای.
هوش مصنوعی: چه نوری است که در دلها افکندهای، نوری که در هر ذره از وجود، طوفانی به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: هزاران قطره آب، هر یک همچون آفتاب میدرخشند و از هر کدام نوری و گرمایی ساطع میشود.
هوش مصنوعی: هر قطره نشان و تصویری از تو را نمایان میکند و در درآمیختن با تو، جانم را برای تو میخرم.
هوش مصنوعی: تو مثل دریا و عمق آن هستی، هر چه که بگردم، تو مثل جواهر میدرخشی. تو خورشید من هستی و من نمیدانم دربارهی چه دیگری صحبت کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال وصال و نزدیکی به معشوق باشد، در نهایت همانند شمعی خواهد بود که در آتش ذوب میشود و هر لحظه سرش به سوی عشق میدرخشد و بلند میشود.
هوش مصنوعی: تو روشنیبخش مجلس جهان هستی هستی و من میدانم که تو جوهر واقعی هستی، هرچند من هم تنها جسمی هستم.
هوش مصنوعی: از درخشش چهرهٔ تو، جهان روشن و نورانی است و از آن، یک شعاع در حرکت و سیر در مسیر زندگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشندگی چهره تو، خورشید به حالت خجالت و حیرت در آمده و سنگین و کمرنگ شده است.
هوش مصنوعی: ماه از حیا و شرم تو هر بار در تمام ماه میسوزد و وقتی که تو را میبیند، به خاک میافتد.
هوش مصنوعی: آسمان شگفتزده و عاشق توست، و سر بر خاک پای تو نهاده و در جستجوی تو به راه افتاده است.
هوش مصنوعی: تمام گلهای زیبا و رنگارنگ که به وضوح نتیجه آفرینش تو است، در حال زینت دادن به دنیا هستند.
هوش مصنوعی: در این مسیر عشق، اشتیاق باعث میشود که انسان به تدریج از خود باز میماند و در نتیجه جدایی برای او پیش میآید.
هوش مصنوعی: بنفشهای که در لباس عیش و خوشی پنهان شده، سر خود را در برابر درهای وجود تو خم کرده و التماس میکند.
هوش مصنوعی: نرگس از بوی تو مست و شگفتزده شده است، چشمانش را باز کرده و در سکوت فرورفته است.
هوش مصنوعی: سوسن زبانت را زینت بخشیده و از راز گلها سخن میگوید، در حالی که رازهای زیادی را هم برملا کرده است.
هوش مصنوعی: پرندگان در هر نوع و رنگ به ستایش و سپاسگزاری تو میپردازند و این کار را در باغها و بستانهای مختلف انجام میدهند.
هوش مصنوعی: مثل بلبل که هنگامی که بر روی گل مینشیند، از عشق تو بهرهمند میشود، از همین رو نزد سلیمان خود بوی خوشی را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: حقیقت فاخته، نشانهای از عشق و علاقه به تو دارد و جانم همیشه در آرزوی توست.
هوش مصنوعی: همه به عشق تو مشغولند، گاهی کاملاً هوشیار و گاهی در حال مستی هستند.
هوش مصنوعی: خداوند برتر است و آفرینش او کامل است. موجودات زندهای که جان دارند، در سرزمین خاکی و با خون خود، وجود خود را آشکار میکنند.
هوش مصنوعی: چرا این همه نشانهها و ویژگیها از تو در وجود تو نمایان است، و خود جان نیز از تو آشکار میشود؟
هوش مصنوعی: زمانی که به دیدار تو میرسم، از شادی و مستی همه را بیدار میکنم.
هوش مصنوعی: تو خود آگاه هستی و هیچکس دیگری جز تو وجود ندارد، نه بالایی هست و نه پایینی، نه جلو هست و نه عقب.
هوش مصنوعی: در ابتدا چیزی را که در دل داری، در انتها از آن بهره میگیری.
هوش مصنوعی: یک بار بودی و در نهایت هم همان یک وجود هستی را با کلامی کوتاه بیان کردم که خداوند تنهاست.
هوش مصنوعی: عاقلان در صحبت کردن ناتوان شدند و شما در درک ماهیت موضوع باقی ماندید، اما من همچنان در این موضوع با شما هستم.
هوش مصنوعی: عقل تو قادر به توصیف اینجا نیست، زیرا هر چیزی که در این مکان وجود دارد، پر از جزئیات و نقوش مختلف است.
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر تو افتاده و غرق در خاک و غبار است، چگونه میتواند به درستی فکر کند و عقلش کامل باشد؟
هوش مصنوعی: بسیاری درباره تو صحبت کردند و خیلیها هم شعرها و نوشتههای زیادی دربارهات سرودند، اما در نهایت نتوانستند به عمق راز وجود تو پی ببرند.
هوش مصنوعی: در هر جایی که تو هستی، باید تمام وجودت را به علم و آگاهی خود اختصاص بدهی و در آن زمینه، دانشمند و آگاه باشی.
هوش مصنوعی: شما در حجاب و پردهای هستید و در این حالت، هرج و مرج و سر و صدایی به وجود آوردهاید. اما در حقیقت، همهی کسانی که در این آشفتگی هستند، فقط ناداناند و شما خودتان دانا هستید.
هوش مصنوعی: از وجود تو دو عالم مشخص و نمایان شده است و به خاطر یکتایی تو، انسان به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: از تو، همه چیز پدیدار شده، اما تو در پس این همه ناپدید هستی. انسانها به خاطر تو در اینجا وجود دارند.
هوش مصنوعی: خداوند با کمال هنرش انسان را خلق کرده و او را از خود آگاه کرده است.
هوش مصنوعی: اگر نفس آدمی از تو نباشد، دیگر آدمی کجا میتواند به این مکان دم بکشد.
هوش مصنوعی: تمام پیامبران در برابر تو حیرتزدهاند و به سوی تو فرستاده شدهاند، اما بدون اینکه چیزی بگویند یا بشنوند.
هوش مصنوعی: تو پیام خودت را اینجا دوباره بیان کردی، ای ابا احمد، که حقیقت را به وضوح بیان کردی.
هوش مصنوعی: دو دنیا، به خاطر زیبایی و شکوه تو، پر از نور و روشنی شدهاند و این نور و زیبایی به خاطر مقام والای تو در نظر گرفته شده است.
هوش مصنوعی: عشق تو از آغاز در وجود این عالم طنین انداز شده است و همچنان به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: از بلندای فضل و کرامت تو به من توفیق عطا کردی و مرا از پایین به سمت بالا راهنمایی نمودی.
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که من در اوج بلندیها قرار بگیرم، اما حالا من در پایینترین آیات قرار دارم.
هوش مصنوعی: تو بنیاد علم را از وجود خود کشف کردهای و آن را به وجود آوردهای.
هوش مصنوعی: در دل او گنجی به امانت گذاشته شده است که ناشی از نفس خود اوست.
هوش مصنوعی: در این بیت به خالق، روح و وجود انسانی اشاره شده است. به این معنا که از وجود و جان الهی در انسان دمیده شده و هر انسان باید به خود و وجود خویش بنگرد و پی به مقام والای خود ببرد.
هوش مصنوعی: از وجود تو انسانها نمایان میشوند و از توست که یک نام به وجود آمده است؛ این حقیقت هم در نهان است و هم در آشکار.
هوش مصنوعی: اگر در دل و وجودت پنهان شوی، باز هم وجودت آشکار است و دوگانگی و جدا بودن وجود ندارد، چون تنها حقیقتی که باقی میماند، یکتایی توست.
هوش مصنوعی: تو تنهایی یکتا هستی و از وسط وجودت به خودت پیوند میخوری و در این حالت جاودانه خواهی بود.
هوش مصنوعی: ای محبوب، از یکتایی خود زیباییات را به نمایش گذاشتی و آن را با ما نیز در میان گذاشتی.
هوش مصنوعی: دلهای عاشقان از عشق تو غمگین و پر از درد مانده است، اما هیچکس نمیداند که این درد چگونه ادامه پیدا میکند.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو جلوهگری میکند و عشقورزان از تو رازها را میگویند.
هوش مصنوعی: گفتی که ای عزیز، در نهایت رازت برای ابا منصور روشن شد و نمایان گشت.
هوش مصنوعی: کسی که مانند تو باشد، اگر نادان باشد یا با وجود دانستن، به زیبایی و عظمت تو پی نبرد، همواره در شگفتی و حیرت باقی میماند.
هوش مصنوعی: کسی جز تو در عشق و محبت نمیداند که هر یک از ما چطور عاشقانه رفتار میکند.
هوش مصنوعی: ای محبوب، پرده را کنار بزن تا ما حقیقت را بشناسیم و مطمئن شویم که آنچه به نظر میرسد در واقع چه چیزی است.
هوش مصنوعی: از مقام و بزرگی عاشقان شادی و خوشی به ارمغان بیاور و آنها را از بند و سختی نجات بده.
هوش مصنوعی: دیدن تو چنان تاثیری بر روح ما گذاشت که انگار روح یکباره از وجود خود محو شد.
هوش مصنوعی: زمانی که جان ما در مسیر تو ناپدید و از بین رفت، در واقع به حقیقتی پی بردی که تو از آن آگاه هستی.
هوش مصنوعی: در نهایت، حقیقت آشکار شد و از تمام اوهام و تصورات خارج گردید.
هوش مصنوعی: جانم به خوبی از حال تو آگاه است و با تو سخن میگوید؛ او میبیند و به دنبال وصالت است.
هوش مصنوعی: از آفرینش تو، جان بیدار و آگاه است و برای خدمت به درگاه تو ایستاده است.
هوش مصنوعی: روزی در این مکان، با دیدن عشق و شانس و موفقیت، به وصال او رسیدم.
هوش مصنوعی: دل آدمی در این دنیا همانند اصل و ریشهای است که در روز قیامت به جان او متصل خواهد شد.
هوش مصنوعی: حضور تو در زندگی باعث رونق و شادابی دنیا شده است و دلها نیز به خاطر نور وجود تو سرشار از محبت و روشنی هستند.
هوش مصنوعی: تمام عالم به خاطر نور تو تابناک است و همه جا پر از روشنی و درخشش وجود توست.
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که چهره تابناک تو در یک قطره آب اینگونه درخشان و منحصر به فرد به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: از تو پیداست و از تو پنهان میشود، دوباره به سوی خورشید تو روشنایی مییابد.
هوش مصنوعی: نمیدانم با چه کسی هستی و در کجا قرار داری، چه کارهایی کردهای و چه چیزی به من نشان میدهی.
هوش مصنوعی: نمیدانم با چه کسی از ویژگیهایت صحبت کنم، زیرا هیچکس را نمیبینم تا بتوانم رازهایم را با او در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: چه چیزی میتوانم ببینم وقتی که جز تو کسی دیگری وجود ندارد؟ تو از همه چیز آگاهی داری و هیچ کس خبر از حال دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که من از تو بگویم، بیش از آنچه که خودت میدانی، نیست.
هوش مصنوعی: جان من به تو زندگی میدهد و در گفتوگوهای ما همیشه جستجو و کاوشی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از شدت شوق، بیصدا گریه میکنیم و سر خود را بر روی شانهام گذاشتهایم.
هوش مصنوعی: چون ابر از خجالت میبارد، او نیز از این که کار بدی انجام داده است، در دلش احساس غم و ندامت میکند.
هوش مصنوعی: تو در ظاهر دور هستی، اما در حقیقت همه چیز در درون تو وجود دارد و هدایت میشود.
هوش مصنوعی: تو در نهایت رحمت و بزرگواری، لطف و بخشش خود را به من عطا کردی و با مهربانی، مرا عفو کردی.
هوش مصنوعی: خداوند تو بخشندهای و بخششهای تو بیشتر از گناهان انسانهاست، اما جان انسان در برابر تو عذرخواهی میکند و تقاضای forgiveness دارد.
هوش مصنوعی: صفات تو همانند انبیاست، چون که دیدهاند آنها از تو و از تو شنیدهاند.
هوش مصنوعی: از ویژگیهای تو، جانم آگاهی پیدا کرد و به خاطر خدمت، به درگاه تو حاضر شدم.
هوش مصنوعی: هرچند که شخصی به خدمت دیگری مشغول است، اما خود را به خوبی میشناسد تا دیگران نیز او را بشناسند.
هوش مصنوعی: کیست که جانش را فدای تو کند، وقتی حقیقت در آغوش تو باقی میماند؟
هوش مصنوعی: دیدار تو ای دوست، برای من افتخار و شوقی به همراه داشته است، که همچون لباس مخصوصی، به من احساسی عمیق و ارزشمند بخشیده است.
هوش مصنوعی: در هر شرایط و در هر فعالیتی، حقیقت همچنان با توست و هرچند که ممکن است نامشخص یا پنهان به نظر برسد.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند دل و جان است و اگر تو در آن حضور داشته باشی، هر لحظه و هر نفس تو در آن به وجود میآید.
هوش مصنوعی: تو به پایداری و جاودانگی زندگی کمک میکنی و در این کار، به طور پنهانی نقش داری.
هوش مصنوعی: همه از حضور تو در اینجا چه خوب و چه بد صحبت میکنند، اما ما فقط در این سرزمین به خاطر تو زخمهایی بر خود روا داشتهایم.
هوش مصنوعی: بدیهایی که از ما دیده میشود، نشان دهندهی ضعف ماست، اما نیکیها و خوبیهایی که مشاهده میشود، به خاطر پاکی و نورانیت ذات توست که در همهجا آشکار است.
هوش مصنوعی: تو آگاهی و دانایی، و به خوبی میدانی که چگونه به بیچارگان کمک کنی.
هوش مصنوعی: تو همه چیز را میپوشانی و رازها را مخفی نگه میداری، مانند اینکه عذری کوچک را نادیده بگیری.
هوش مصنوعی: تو گناهکاران را میبخشی و ما میدانیم که تو فرمانروای بزرگی هستی.
هوش مصنوعی: تو به نوشتن مشغول هستی و ما از این کار تو خوشحالیم، ولی هنوز درگیر تو هستیم و نمیتوانیم از تو جدا شویم.
هوش مصنوعی: کسی که به دام افتاده و ناتوان است، در اینجا در سایهٔ فضایی قرار دارد که تو آن را ساختهای.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به جادهای تبدیل شده که ما را به درک عمیقتری میرساند و در دلهایمان، یاد تو همچون آتشی سوزان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: عشق تو در دل ما مانند داغی است که همیشه احساس میکنیم. از این رو، به خاطر این عشق، به هدف و مقصود خود نزدیک شدهایم.
هوش مصنوعی: وقتی که به اینجا رسیدیم، مانند خاکیم. از ما آن نور پاکت را دریغ نکن.
هوش مصنوعی: ای پروردگار بزرگ و بخشنده، به لطف و فضل خودت، این گدا را ببخش.
هوش مصنوعی: آفریننده بزرگ جهان، به این گدا که در مکان خود قرار دارد، چیزی از رازهای پنهان را بخشیده است.
هوش مصنوعی: به آرامی و بدون اینکه کسی متوجه شود، راز خود را فاش کردی و همه آنچه را که گفتی دوباره برای خودت تکرار کردی.
هوش مصنوعی: ای کاش سرت شلوغ نبود و زبانت خاموش میشد؛ در راه تو، هم تن و هم جانم بیخبر و بیهوش شدهاند.
هوش مصنوعی: عشق عطار به قدری از هنر و مهارت سرشار است که جوهرها و اسرار بسیاری را به ما هدیه کرده است.
هوش مصنوعی: نعمت و لطفی که به ما عطا کردهای، به خاطر الطاف خودت است و به ما توجه ویژهای داری.
هوش مصنوعی: من گردن خود را به نشانه تسلیم در اینجا گذاشتهام و شگفتزدهام که اینجا چقدر پر از نگرانی و ترس است.
هوش مصنوعی: در آغاز کار، درخواستم را به تو تقدیم کردم، اما تو در نهایت جلوهگر شدی.
هوش مصنوعی: من در مسیر تو به خاک افتاده و خوار شدهام، ای دوست! لطفی کن و مرا از این خاک بردار.
هوش مصنوعی: من به قدری حیرتزده و شگفتزدهام که در حالت بیخودیم، وجود واقعی خود را دوباره میبینم.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تو با نوشتن و راهنماییهای خود من را به سمتی هدایت کردی تا از ظاهر خود عبور کرده و به عمق وجودم پی ببرم.
هوش مصنوعی: بدان که وقتی تو گفتی آیا من جان تو نیستم، در آخر این موضوع باعث شکستن قلب من شد.
هوش مصنوعی: ما به عشق تو در این زندان زندگی میکنیم و در این مکان، مهمان تو هستیم.
هوش مصنوعی: من از اینجا که هیچ آشنایی ندارم خوشحال نیستم، ولی مرا در این زندان با حال خوب نگهدار.
هوش مصنوعی: بدان که در نهایت، حقیقت به یکباره همه چیز را بخشنده خواهد بود.
هوش مصنوعی: خداوند در پایان کار نیکوکاران را میبخشد و به آنها بهشت جاودانی عطا میکند.
هوش مصنوعی: اگر خداوند همه گناهان را ببخشد، اما حتی یک گناه کوچک را نیامرزیده باشد، آن گناه کوچک آنچنان بزرگ میشود که ارزشش از خاک کمتر است.
هوش مصنوعی: همه مردم در محضر او فقط یک مشت خاک هستند، پس در نهایت از چیزی نترسید.
هوش مصنوعی: نزد او، این دنیا و همه چیزهایی که در آن وجود دارد، مانند حبابی است که زودگذر و ناپایدار است. بنابراین، هر چیز دیگری که به نظر مهم میرسد، در واقع فقط یک تصویر موقتی است که در این لحظه ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: اگر یک بار بخشیده شود، چه اتفاقی میافتد؟ در این دریا که از عشق و احساسات سرشار است، کجا میتواند پیدایش شود؟
هوش مصنوعی: نعمتهای الهی آنقدر بزرگ و فراوان است که به اندازه یک مو هم نمیتوان آن را اندازهگیری کرد؛ از ماه تا ماهی، یعنی تمام عظمت آفرینش را در نظر بگیریم.
هوش مصنوعی: خضوع و فروتنی تو بیپایان است و مسکینان در دعاهایشان به رحمت تو امیدوارند.
هوش مصنوعی: به لطف خودت، ناتوان را ببخش و از فراوانی زیبایی خود جان زندگی را به او نشان بده.
هوش مصنوعی: به من نشان بده که چطور میتوانم از وضعیت کنونی نجات پیدا کنم و در نهایت به ذات و حقیقت واقعی خودم برسم.
هوش مصنوعی: من تو را میبینم و میدانم که هیچکس دیگری جز تو در نظر من نخواهد آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.