گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۸

 

عشقم که به هر رگم غمی پیوندست

دردم که دلم به درد حاجتمندست

صبرم که به کام پنجهٔ شیرم هست

شکرم که مدام خواهشم خرسندست

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

دانم که دلم به مهر تو خرسندست

اندازه مهر تو ندانم چندست

رخسار تو دلگشا و لب دلبندست

گفتار خوش تو روح را پیوندست

۲ بیت
فرخی سیستانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

مگر دُژخیم ویسه دُژ پسندست

که ما را اینچنین در غم فگنده‌ست

۱ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

کنون خود دلش لختی مستمندست

نه تنهایی و بی شهری نژندست

۱ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

ترا گفتار من امروز پندست

چو می تلخست لیکن سودمندست

۱ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۵ - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس

 

چه سود این بند اگرچه دل پسندست

که بی شلوار خود شلوار بندست

۱ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس

 

جهان را چند گونه رنگ و بندست

که داند باز کاو را بند چندست

۱ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى

 

لب شیرین تو پر شهد و قندست

نگویی تا ازان قندی به چندست

۱ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید

 

مهان کوهند و او چرخ بلندست

میان این و آنها بین که چندست

۱ بیت
فخرالدین اسعد گرگانی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

تاج دنیا و دین خداوند است

در همه کارها خردمندست

در خراسان و در عراق امروز

کیست کاو را به زهد مانندست

چر‌خ را با بقای دولت او

[...]

۹ بیت
امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

امروز ببر زانچه ترا پیوندست

کانها همه بر جان تو فردا بندست

سودی طلب از عمر که سرمایهٔ عمر

روزی چندست و کس نداند چندست

۲ بیت
سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

قدر مردم سفر پدید آرد

خانهٔ خویش مرد را بندست

چون به سنگ اندرون بود گوهر

کس نداند که قیمتش چندست

۲ بیت
سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۸۰