سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار
مرد هشیار در این عهد کم است
ور کسی هست بدین متهم است
زیرکان را ز در عالم و شاه
وقت گرم است نه وقتِ کرم است
هست پنهان ز سفیهان چو قدم
[...]
سنایی » طریق التحقیق » بخش ۶۵ - اولئک کالانعام بل هم اضل واُولئک هم الغافلون
صلح با عدل و جنگ باستماست
با بدی نیک و با نشاط غم است
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۲۱ - فیالامثال والمواعظ، الفقر سواد الوجه والدُّنیا دارالزوال و تغیّرالاحوال و الانتقال
با سیه روی خوشدلی بهم است
طربانگیز سرخ روی کم است
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۷۲ - فی قضائه و قدره و امره و صنعه
آنکه عامی و آنکه از علماست
آنکه محکوم و آنکه از حکماست
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۲۹ - در بینوایی و فقر دبیران گوید
ملک بیملّت آشنای غم است
شاه دیندار و ملک جوی کم است
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۵
عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است
حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است
در عالم از فراغت خاطر اثر نماند
آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟
در مدت جوانی و در عهد کودکی
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲
سپهر قدرا در قبضه کفایت تست
نظام هر چه برون از سراچه قدم است
چو چاه خصم تو سر در نشیب از آن دارد
که او به دامن تر همچو آب متهم است
نظیر تو خرد اندر وجود جست و نیافت
[...]
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۱
در طاس فلک جرعه شادی و غم است
گه محنت و دولتست و گه بیش و کم است
آسوده دلی بود که هر جرعه چرخ
نوشید و ننالید اگر جمله دم است
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
بخت بدرنگ من امروز گم است
یارب این رنگ سواد از چه خم است
دلدل دل ز سر خندق غم
چون جهانم که بس افکنده سم است
با من امروز فلک را به جفا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰ - در حکمت
ای فتی فتوی غدرت ندهم
کافت غدر هلاک امم است
غدر نقابی بنیاد وفاست
اینت بنیاد که جان را حرم است
صبح حشر است مزن نقب چنین
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح صفوة الدین مادر اخستان
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان
چون منی را مگو که مثل کم است
مثل من خود هنوز در عدم است
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه
بر خاکش از حواری و حوران ترحم است
خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۵ - صفت بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد
شاه را هفت نازنین صنم است
هر یکی را ز کشوری علَم است
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۵ - صفت بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد
عدل من عذر خواه آن ستم است
آن نه از بخل و این نه از کرم است
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را
پی گور کز دشتبانان گم است
ز نامردمیهای این مردم است
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۱ - فرستادن اسکندر روشنک را به روم
بسا کس که از روی عالم گُم است
همانا که عالَم همان عالَم است
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن
با جبروتش که دو عالم کم است
اول ما آخر ما یکدم است
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۵ - در توصیف شب و شناختن دل
بی نفسی را که زبون غم است
یاری یاران مددی محکم است
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۲ - مقالت دوازدهم در وداع منزل خاک
توشه ز دین بر که عمارت کم است
آب ز چشم آر که ره بینم است