گنجور

 
سنایی

داده از حکم تو تمنّی را

امر دین را و عقل دنیی را

آنچه زاید ز عالم از امرست

وآنچه گوید نبی هم از امرست

کفر و دین خوب و زشت و کهنه و نو

یرجع الامر کلّه زی او

هرچه در زیر امر جبّارند

همه بر وفق امر بر کارند

همه مقهور و قدرتش قاهر

صنع او بر ظهورشان ظاهر

همه موقوف قدرت و حلمش

همه محبوس سابق علمش

آنکه عامی و آنکه از علماست

آنکه محکوم و آنکه از حکماست

همه را بازگشت حضرت اوست

هرکرا مُنّتی است مِنت اوست

عقل را نقل کرده اسبابش

نفس را پی بریده انسابش

نسب نفس سوی عالم جان

همچو کورست و گوهر عمان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]