گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

تو شیردلی شکار تو دل باشد

جان دادنم از پی تو مشکل باشد

وصل تو به حیله کی به حاصل باشد

مدبر چه سزای عشق مقبل باشد

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۴۴ - فصل در اثبات رؤیت الله تعالی

 

سفر او نه آب و گل باشد

رفتن او به پای دل باشد

سنایی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱

 

آن را که براق عشق حامل باشد

معشوق بدو بطبع مایل باشد

بی زحمت نیستی وجود پاکش

هر هستی را همیشه قابل باشد

عین‌القضات همدانی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵

 

به هنر فخر کن مکن به گهر

نه همه فخر از آب و گل باشد

زنده ای کو به مرده فخر کند

نه همانا که زنده دل باشد

ادیب صابر
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۶

 

از دل همه ساله درد حاصل باشد

از درد گزیر نیست چون دل باشد

و آن را که زدرد بی نصیب است چو من

هم دل باشد ولیک غافل باشد

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

چون در تو نه فضل و نه تفضل باشد

نه بخششی از سر تمول باشد

ما را ز سر و ریش تو میبگزیرد

طاسی و پلاسی چه تجمل باشد؟

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۶

 

در سینهٔ هر که ذره‌ای دل باشد

بی‌مهر تو زندگیش مشکل باشد

با زلف چو زنجیر گره بر گرهت

دیوانه کسی بود که عاقل باشد

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

گر بر سر گل تاج مکلل باشد

و اندر بر گل جامه مهلل باشد

هم بر سرش ادبار موکل باشد

از گل مطلب وفا که گل کل باشد

مجد همگر
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۱

 

سخن گفته دگر باز نیاید به دهن

اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد

تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن

که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

به ترک دوستی کردن نه کار اهل دل باشد

ز روی اهل دل پیوسته نامحرم خجل باشد

ز بُن گاهِ محبّت سویِ وحدت ره توان بردن

و لیکن عالمِ وحدت برون از آب و گِل باشد

اگر صد جان برافشانی و خود را در میان بینی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

 

کسی که عشق نورزد سیاه دل باشد

چو سر ز خاک لحد بر زند، خجل باشد

کسی که سر ننهد در رهش، چه سر دارد؟

دلی که جان ندهد در غمش، چه دل باشد؟

هوای دوست ز سر کی برون کند عاشق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠٣

 

شادی هر که کدخدای شود

چند روزی چو عهد گل باشد

بعد از آن آنعزیز آزاده

بنده وش در مضیق ذل باشد

نتواند بهیچ سوی گریخت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

چشم جان بین چو چشم دل باشد

نه که این نقش آب و گل باشد

ابن یمین
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

صلای عشق قدیم است و از ازل باشد

هدایت ابد و ملک لم یزل باشد

بیار باده چو دانسته‌ای که مخمورم

که نور علم همان به که در عمل باشد

مرا به علت و معلول نیست تصدیقی

[...]

ناصر بخارایی
 
 
۱
۲