گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کسی که عشق نورزد سیاه دل باشد

چو سر ز خاک لحد بر زند، خجل باشد

کسی که سر ننهد در رهش، چه سر دارد؟

دلی که جان ندهد در غمش، چه دل باشد؟

هوای دوست ز سر کی برون کند عاشق

هزار سال اگر زیر خشت و گل باشد

ز هجر سلسله شوق منقطع نشود

مرا که رشته جان با تو متصل باشد

اگر به تیغ جدایی مرا نخواهد کشت

بهل که تا بکشد کو ز من بحل باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

صلای عشق قدیم است و از ازل باشد

هدایت ابد و ملک لم یزل باشد

بیار باده چو دانسته‌ای که مخمورم

که نور علم همان به که در عمل باشد

مرا به علت و معلول نیست تصدیقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه