سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیهالسّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۲۸ - فی مذمّة اعدائه و حسّاده
دور کرد آن دو گبر ناخوش را
سیر کرد آن دوگونه آتش را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۱۴ - اندر مذمّت دنیا و وصف ترک او
ای سپرده بدو دل و هُش را
چه کشی سوی خود پدرکُش را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۴۸ - فی صفة الافلاک
فلک سادس است زاوش را
که دهنده است دانش و هُش را
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۰ - عقد سی و یکم در بعض دیگر از فضایل نوع انسان چون حلم و مدارا و عفو و احسان
آب حلمی بزن این آتش را
در ته پای کش این سرکش را
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
نهفتن در دل و جان درد و داغ آن پریوش را
توانم گر توان پوشید با خاشاک آتش را
ز سینه آه حسرت می کشم چون تیر از ترکش
که کی سازد تهی بر سینه ام آن ترک ترکش را
منقش گشت رخسارم بخون چون لاله زار آن به
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
درین کشور چه میپرسی غرور حسن سرکش را
که با شمشیر چوبین می کشند اطفال آتش را
ز گلشن می رسم چون خسته ای کز جنگ برگردد
که گلبن بر دلم از تیر خالی کرده ترکش را
درین گلشن من آن نخل کهن پرورده ی خشکم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹
ز آه سرد پروا نیست عشاق بلاکش را
کند بر دود صبر آن کس که می افروزد آتش را
فلک با مردم ممتاز خصمی بیشتر دارد
کمان اول کند آواره تیر روی ترکش را
به فریاد سپند ما درین محفل که پردازد؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰
بلند آوازه سازد شور عاشق عشق سرکش را
به فریاد آورد مشتی نمک دریای آتش را
دو بالا می شود شور جنون در دامن صحرا
که گردد بال و پر میدان خالی اسب سرکش را
ز سیر و دور مجنون عشق عالمسوز کامل شد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱
ز خط عنبرین زیبد نقاب آن روی دلکش را
به از خاکستر خود نیست مرهم، داغ آتش را
ز خط گفتم رخش پنهان شود از دیده ها، غافل
که رسوا می کند در روز روشن دود، آتش را
نبست از شوخ چشمی نقش در آیینه تمثالش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶
نیست اندیشه ای از زخم زبان سرکش را
خار و خس بستر سنجاب بود آتش را
بهره از عمر بود تیره روانان را بیش
زودتر جذب کند خاک می بی غش را
خوابش از بستر بیگانه پریشان نشود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷
از نظر کرد نهان خط رخ آن مهوش را
پردگی ساخت شب دل سیه این آتش را
چون برآید نفس از سوختگان در بزمی
که نمک سرمه آواز شود آتش را؟
زاهد خشک برآورد مرا از مشرب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱
شکیب نیست ز معشوق، عشق سرکش را
که سوختن نبود اشتهای آتش را
ز چوب گل من دیوانه را چه ترسانی؟
کسی به چوب نترسانده است آتش را
تلاش مرتبه امتیاز کمتر کن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲
ز آه سرد چه پرواست حسن سرکش را؟
نسیم، بال و پر سرکشی است آتش را
به خط تسلی ازان لعل آبدار شدم
که خاک می کشد از آب بهتر آتش را
ز برق شوخی او ریخت کوه قاف از هم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳
عرق به چهره نشسته است آن پریوش را
که دیده است به این آبداری آتش را؟
ز عکس خویش در آیینه روی می پوشد
چگونه رام توان کرد آن پریوش را؟
مکن اشاره ابرو به کار بوالهوسان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴
ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را
که شعله ور کند اشک کباب، آتش را
ز چهره عرق آلود یار در عجبم
که کرده است چسان جمع، آب و آتش را؟
عنان نخل خزان دیده در کف بادست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۶۰
توجه نیست با دلهای سنگین عشق سرکش را
نمی باشد به هم آمیزشی یاقوت و آتش را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۳
زاهد خشک بود دشمن جان میکش را
چون سفالی که خورد خون می بی غش را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۰
چه آتش است به جان این دل مشوش را؟
که می خورد چو می ناب خون آتش را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
به نرمی میتوان تسخیر کردن خصم سرکش را
به آب آهن برون میآورد از سنگ آتش را
تلاش همدمی با تیرهروزان میمنت دارد
که طول عمر بخشد الفت خاکستر آتش را
ازین غیرت که با روی تو دارد نسبتی مشکل
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ز رخ گر آن پری رو دور گرداند نقابش را
کند سنگ فلاخن چرخ ماه و آفتابش را
سر خود آرد و در حلقه فتراکش آویزد
اگر آهو ببیند شوخی چشم رکابش را
درون کلبه تاریک خود چشمی که من دارم
[...]