گنجور

 
صائب تبریزی

از نظر کرد نهان خط رخ آن مهوش را

پردگی ساخت شب دل سیه این آتش را

چون برآید نفس از سوختگان در بزمی

که نمک سرمه آواز شود آتش را؟

زاهد خشک برآورد مرا از مشرب

چون سفالی که کند جذب، می بی غش را

آه در سینه من محنت پیری نگذاشت

که کمان دل تهی از تیر کند ترکش را

خصم سرکش شود از راه تحمل مغلوب

خاک خاموش به از آب کند آتش را

پرده تیرگی دل نشود رخت سفید

چه دهی عرض به صراف، زر روکش را؟

در شبستان لحد تلخ نگردد خوابش

هر که در زندگی از خاک کند مفرش را

نبرد زخم زبان سرکشی از طینت عشق

چون خس و خار شود بند زبان آتش را؟

بر سر رحم نیامد به زر و زاری و زور

به چه تدبیر کنم رام، من آن سرکش را؟

هر کجا اهل دلی نیست مزن دم صائب

نتوان خواند به هر کس سخن دلکش را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نیست اندیشه ای از زخم زبان سرکش را

خار و خس بستر سنجاب بود آتش را

بهره از عمر بود تیره روانان را بیش

زودتر جذب کند خاک می بی غش را

خوابش از بستر بیگانه پریشان نشود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

کی جزا می‌رسد از اهل حیا سرکش را

آب آیینه محال است‌کشد آتش را

بر زبان راست روان را نرود حرف خطا

خامه ظاهر نکند جز سخن دلکش را

استخوانم نشود سدّ ره ناوک یار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه