مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۲ - مشورت کردن فرعون با ایسیه در ایمان آوردن به موسی علیهالسلام
وقت کشت آمد زهی پر سود کشت
این بگفت و گریه کرد و گرم گشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۰ - اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از جهت پسر و اعتراض کردن اهل حرم و ننگ داشتن ایشان از پیوندی درویش
شه بچه شد عاشق کمپیر زشت
تا عروس و آن عروسی را بهشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۲ - در خواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی و دعا کردن سبطی قبطی را به خیر و مستجاب شدن از اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین
این چنین میگفت تا افتاد طشت
از سر بام و دلش بیهوش گشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۳ - حکایت آن زن پلیدکار کی شوهر را گفت کی آن خیالات از سر امرودبُن مینماید ترا کی چنینها نماید چشم آدمی را سر آن امرودبن از سر امرودبن فرود آی تا آن خیالها برود و اگر کسی گوید کی آنچ آن مرد میدید خیال نبود و جواب این مثالیست نه مثل در مثال همین قدر بس بود کی اگر بر سر امرودبن نرفتی هرگز آنها ندیدی خواه خیال خواه حقیقت
گفت شوهر نه سرت گویی بگشت
ورنه اینجا نیست غیر من به دشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود
حُفَّت الجَنه بچه مَحفوف گشت
بِالمَکاره که ازو افزود کَشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶ - تمثیل لوح محفوظ و ادراک عقل هر کسی از آن لوح آنک امر و قسمت و مقدور هر روزهٔ ویست هم چون ادراک جبرئیل علیهالسلام هر روزی از لوح اعظم عقل مثال جبرئیلست و نظر او به تفکر به سوی غیبی که معهود اوست در تفکر و اندیشهٔ کیفیت معاش و بیرون شو کارهای هر روزینه مانند نظر جبرئیلست در لوح و فهم کردن او از لوح
وآن دگر بهر ترهب در کنشت
وآن یکی اندر حریصی سوی کشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۶ - قصهٔ آن حکیم کی دید طاوسی را کی پر زیبای خود را میکند به منقار و میانداخت و تن خود را کل و زشت میکرد از تعجب پرسید کی دریغت نمیآید گفت میآید اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این پر عدوی جان منست
پر خود میکند طاوسی به دشت
یک حکیمی رفته بود آنجا بگشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۳ - فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات
زین قبل آید خطابات درشت
که شود که را از آن هم کوز پشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد
آن دعا از هفت گردون در گذشت
کار آن مسکین به آخر خوب گشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد
اندر آن حمام پر میکرد طشت
گوهری از دختر شه یاوه گشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹۱ - یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبکان و کنیزکانِ شاهزاده از نصوح
نام من در نامهٔ پاکان نوشت
دوزخی بودم ببخشیدم بهشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹۵ - حکایت دیدن خر هیزمفروش با نوایی اسپان تازی را بر آخر خاص و تمنا بردن آن دولت را در موعظهٔ آنک تمنا نباید بردن الا مغفرت و عنایت و هدایت کی اگر در صد لون رنجی چون لذت مغفرت بود همه شیرین شود باقی هر دولتی کی آن را ناآزموده تمنی میبری با آن رنجی قرینست کی آن را نمیبینی چنانک از هر دامی دانه پیدا بود و فخ پنهان تو درین یک دام ماندهای تمنی میبری کی کاشکی با آن دانهها رفتمی پنداری کی آن دانهها بیدامست
زان نوا بیزارم و زان زخم زشت
هرکه خواهد عافیت دنیا بهشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۸ - بردن روبه خر را پیش شیر و جستن خر از شیر و عتاب کردن روباه با شیر کی هنوز خر دور بود تعجیل کردی و عذر گفتن شیر و لابه کردن روبه را شیر کی برو بار دگرش به فریب
نیز جوع و حاجتم از حد گذشت
صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیرهایست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پارهای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. همچون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند
چون برآید صبح گردد سبز دشت
تا میان رُسته قَصیلِ سبز و کشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۸ - دعوت کردن مسلمان مغ را
لیک نفسِ نحس و آن شیطانِ زشت
میکشندت سوی کفران و کنشت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را
بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت
هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد
هین چه راحت بود زان آواز زشت
گفت که آوازش فتاد اندر کنشت