گنجور

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

ای کاش من آن دو زلف عنبر برمی

تا بر رخ او زمان زمان بگذرمی

ای کاش من آن دو لعل چون شکرمی

تا از دهن نوش تو می بر خورمی

عنصری
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

پس آنگه چیره گشتی هر دو گرمی

برفتی سردی و تری و نرمی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

ای غم سختی تو ای دل از غم نرمی

ای دم سردی تو ای دل از دم گرمی

ای عشق خمش باش که بس بی شرمی

ای هجر برو که سخت بی آزرمی

مسعود سعد سلمان
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۷

 

بیدل نیمی گر به رخت بنگرمی

گمره نیمی گر به درت بگذرمی

غمخوار توام کاش تو را درخورمی

گر درخورمی تو را چرا غم خورمی

خاقانی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۲ - آگاهی مجنون از مرگ پدر

 

من کرده درشتی و تو نرمی

از من همه سردی از تو گرمی

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب

 

مومی افسرده را در این گرمی

نرم گردان ز بهر دل‌نرمی

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۰ - داستان اسکندر با شبان دانا

 

چه گویم که چون بود ازین خرمی

بود شرح از این بیش نامحرمی

نظامی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

گر با من دُردخواره داری سرِ می

قارون شوی امشب چو من از گوهر می

دل یک تنه و لشکر غم بیعدد است

لابد مددی بیابد از ساغر می

اثیر اخسیکتی
 

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ساقیا هین بیار ساغر می

تا تنم جان شود چو پیکر می

ماه رویا، چو مهر روشن کن

چشمم از گوهر منوّر می

مشک زلفا، چو ناف آهو کن

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۲

 

ای کمتر مهمانیت آب گرمی

کز لذت آن مست شود بی‌شرمی

ای خالق گردون به خودم مهمان کن

گردون به کجا برد به آب گرمی

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب

 

چون به خوی خود خوشی و خرمی

پس چه از درخورد خویت می‌رمی

مولانا
 

اوحدی » جام جم » بخش ۶۴ - در کسب علم و شرف علما

 

چیست شیخی؟ بغیر ازین گرمی

قد و ریشی دراز و بیشرمی

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

ساقیا موسم عیدست بده ساغر می

بر فشان صبحدم از بهر قدح گوهر می

روزه کر دست دماغ من سود از ده خشگ

که کند چاره اینواقعه طبع ترمی

شام اندوه سرآید بدمد صبح امید

[...]

ابن یمین
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۵

 

قسم به صفوت جام و صفای جوهر می

که نیست در سر ما جز هوای ساغر می

بیا که خشکی و تری طفیل هستی ماست

در آب خشک قدح ریز آتش تر می

ببین بلندی بخت و سعادت طالع

[...]

جامی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۷ - به شهر آمدن شه‌زاده

 

آب گردید آهن از گرمی

سنگ شد همچو موم از نرمی

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲