گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

نه روز باده خوردن سیم و زر ماند

نه روز صید کردن جانور ماند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در هجاء یاقوتی جولاهه

 

یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند

یک مامجه برماند و دگر مامجه برماند

با . . . ن چو مغاک پدران مامجه پذرفت

تا مامجه بر ریش چو غرواش پدر ماند

زان پیرک جولاهه بت خاره بدباب

[...]

سوزنی سمرقندی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - گریختن خسرو از بهرام چوبین

 

کیانی تاج را بی‌تاجور ماند

جهان را بر جهان‌جوی دگر ماند

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۷ - رفتن خسرو سوی قصر شیرین به بهانهٔ شکار

 

ز بی‌هوشی زمانی بی‌خبر ماند

به هوش آمد به کار خویش درماند

نظامی
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

سپه بگریخت آن شهزاده درماند

ز چندان خلق سرهنگ و پسر ماند

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲) حکایت نمرود

 

زنی برتختهٔ آنجا مگر ماند

بزاد القصّه وز وی یک پسر ماند

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

چو گل بر بام همچون خار درماند

دلش چون حلقهٔ زیروز برماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲ - در ذات و صفات و توحید حضرت باری تعالی فرماید

 

تو آگاهی و صورت بیخبر ماند

درون پرده حیران در نظر ماند

عطار
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴ - در نعت پیمبر اکرم

 

ز شمع وصل او جبریل درماند

و زو پروانه وش بی بال و پر ماند

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸۸

 

ز حرف بر لب شیرین او اثرماند

که دیده نقش پی مور بر شکر ماند

نثار سوختگان ساز خرده جان را

که چون به سوخته پیوسته شد شرر ماند

ز نوبهار چه گل چیند آن نوپرداز

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

نه هرکه مرد ازو در جهان اثر ماند

ز صد چراغ یکی زنده تا سحر ماند

ز بس که خون شهیدان ز خاک می‌جوشد

نشان پای در آن کو به چشم تر ماند

بَدم به گل که چو دل‌های بی‌غمان شاد است

[...]

قدسی مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

زمین ز بار غم ما همین نه در ماند

اگر به کوه برآییم از کمر ماند

ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم

کدام باده به خونابهٔ جگر ماند؟

فغان روزم از آن دردناک تر ز شب است

[...]

جویای تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

ز اختران جگرم چند پر شرر ماند

خدا کند که نه خاور نه باختر ماند

ز شام گاه قیامت کسی نیندیشد

که در فراق تو یک شام تا سحر ماند

ز سر پرده غیب آن کسی خبردار است

[...]

فروغی بسطامی