بخش ۲۱ - خبر یافتن شیرین از عقد کردن خسرو شکر را و به صحرا رفتن و ملاقاتش با فرهاد
خبر شد چون به شیرین مشوش
که خسرو شد به شیرین دگر خوش
به تنهائی نشستی در شب تار
همه شب تا سحرگه بگریستی زار
جنیبت را برون راندی ز اندوه
گهی در دشت گشتی گاه در کوه
فراوان صید کردی دام و دد را
بدینها داشتی مشغول خود را
شبانگه باز گشتی سوی خانه
نشستی هم بر آئین شبانه
چو لختی کوه ازینسان پی سپر کرد
به کوه بیستون روزی گذر کرد
فرس میراند در وی با دل تنگ
ز نعل رخش میبرید فرسنگ
ز خارا دید جوئی ساز کرده
رهی در مغز خارا باز کرده
درو سنگی تراشیده چو سندان
سپید و نغز چون گلبرگ خندان
به حیرت گفت کاحسنت ای هنرمند
کز آهن سنگ را دانی چنین کند
همی شد در نظاره جوی در جوی
نظر می کرد در وی موی در موی
عنان می داد رخش کوه تن را
که دید از دور ناگه کوه کن را
شتابان شد به صد رغبت به سویش
وزان پس کرد لختی جستجویش
جوانی دید خوب و سرو قامت
به کوه انداختن کرده اقامت
ازو هر بازوئی ز آهن ستونی
ز تیشه بیستون پیشش زبونی
بپرسش گفت کای مرد هنر سنج
به کوه از تیشهٔ آهن زر الفنج
چه نامی و چسان نیرنگ سازیست
که پیشت صنعت ارژنگ بازیست
به گوش مردگان آواز بر شد
چو آواز از شنیدن بی خبر شد
بهاری دید در زیر نقابی
نهفته زیر ابری آفتابی
به زاری گفت فرهاد است نامم
در این حرفت که می بینی تمامم
به سختی چون کنم پولاد را تیز
بهر زخمی بود کوهی سبک خیز
وگر تیشه به هنجار آزمایم
به صنعت پوست از مو بر گشایم
چو روشن کردمت کاین کوهکن کیست؟
تو نیزم باز گو تا نام تو چیست؟
که تا گفت تو در گوشم رسیده است
ز بی خویشی همه هوشم رمیده است
صنم گفت از من این پرسش نه ساز است
رها کن سر گذشت من دراز است
ولیکن خواهمت فرمود کاری
کشیدن جوئی اندر کوهساری
به عزم کار چون زان سوی رانی
ضرورت کار فرما را بدانی
به کوهستان ار من از بز و میش
رمه دارم بهر سو از عدد بیش
ز شیر آرندگان جمعی به انبوه
درامد شد بر بخند از سر کوه
بباید ساختن جوئی به تدبیر
کزانجا تا به ما آسان رسد شیر
چنین کاری جز از تو بر نیاید
تو کن کاین از کسی دیگر نیاید
جوابش داد مرد سخت بازو
که مزد دست من نه در ترازو
وگر نه کی گذارد عقل چالاک
که بهر نسیه نقدی را کنم خاک
شکر لب گفت کاینجا چیست با من
که مزد چون توئی ریزم به دامن
به خواری بر زمین غلطید فرهاد
زمین بوسید و راز سینه بگشاد
به گریه گفت مقصودم نه مال است
به زر نرخ هنر کردن وبالست
هران صنعت که بر سنجی به مالی
بهای گوهری باشد سفالی
مرا مزد از چنان رخسار دل دزد
تماشائی که باشد دیدنش مزد
ز ابروی هلالی پرده بر کن
من دیوانه را دیوانه تر کن
صنم چون دید کو دل ریش دارد
تمنائی به جای خویش دارد
کرم نگذاشتش کز خوبی خویش
زکاتی را را بگرداند ز درویش
به دست ناز برقع کرد بالا
که چون پوشد کسی زانگونه کالا
تن فرهاد از آن نظاره چست
ز سر تا پای شد از بی خودی سست
ز حیرانی ز مانی بی خبر ماند
دلش در خون و خونش در جگر ماند
چو حالش دید شیرین دادش آواز
کزان آواز جانش آمد به تن باز
میان بر بست و ساز کار برداشت
ره مشکوی آن عیار برداشت
شکر لب در پس و فرهاد در پیش
شدند از کوه سوی مقصد خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان خسرو و شیرین روایت میشود. خسرو پس از شنیدن خبر خوشی درباره شیرین، به تنهایی در شب تار مینشیند و به شدت گریان میشود. او به دشت و کوه میرود و تلاش میکند خود را مشغول کند. در یکی از روزها، او با یک جوان هنرمند به نام فرهاد مواجه میشود که مشغول کار در کوه است. فرهاد با تیشهاش جویابی میسازد و خسرو به او میگوید که این کار فقط از او بر میآید. فرهاد از کمبود مزد شکایت میکند و میگوید که ارزش کارش را به پول نمیداند. او عشق و هنر را مقدم بر مال میداند و در نهایت متوجه میشود که دلش تنها به خاطر دیدن شیرین میتپد. شیرین نیز از حسرت فرهاد آگاه میشود و در پایان، آنها به سمت هدف خود روانه میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی شیرین از سبکدلی و بیقراری خبر دار شد، متوجه شد که خسرو به دلخوشی دیگری مشغول شده است.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، به تنهایی نشستهای و تا سپیدهدم بیوقفه گریستهای.
هوش مصنوعی: تو در بعضی مواقع غم و اندوه را از خود دور کردی و گاهی در دشت به سر بردی و گاهی به کوهنوردی رفتی.
هوش مصنوعی: به مقدار زیادی شکار کردی و خود را به همین کار مشغول کردهای.
هوش مصنوعی: شب هنگام به خانه برگشتی و در کنار شبنشینی نشستی.
هوش مصنوعی: وقتی که کوه به عنوان پشتپناهی استوار خود را آماده کرد، روزی به گذر از کوه بیستون رسید.
هوش مصنوعی: اسب را به سختی به جلو میراند و دلش پر از نگرانی بود، همچنین از نعل اسبش زخمهای زیادی برداشته بود.
هوش مصنوعی: از سنگ، جوی آب را میسازد و راهی را در دل سنگ باز میکند.
هوش مصنوعی: جنس سنگی با ظاهری صاف و زیبا مانند یک سندان سفید و جذاب که همچون گلبرگ های شاداب و خندان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: با شگفتی گفت: چه زیبا و هنرمندانهای، ای هنرمند، که میدانی چگونه میتوانی از آهن، سنگ را به چنین براستی شکل دهی.
هوش مصنوعی: او در حین تماشا در جوی آب، به دقت به آب نگاه میکرد و مو به مو جزئیات را مشاهده میکرد.
هوش مصنوعی: ناگهان رخش، اسب نیرومند، فرمان را رها کرد و به سمت کوهی که در دوردست بود، شتافت چون آن را دید.
هوش مصنوعی: با اشتیاق و سرعت به سمت او رفت و سپس لحظهای توقف کرد تا به دنبالش بگردد.
هوش مصنوعی: دختری جوان و زیبا با قامت بلند، دل را به سوی خود جلب کرده و در میان کوهها جا گرفته است.
هوش مصنوعی: هر بازویی که از او آمده، مانند ستونی از آهن است و در برابر تیشهی بیستون، او از نظر قدرت و عظمت، حقیر و ناتوان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده خطاب به هنرمندی میگوید که در هنر خود ماهر و داناست. او از او میخواهد که آیا میتواند با ابزاری همچون تیشهای آهنی که با زر ساخته شده، به کوه ضربه بزند؟ این اشاره به سختی کار و استفاده از ابزارهای نامناسب برای انجام وظایفی دشوار دارد.
هوش مصنوعی: چه نیرنگ و چه دسیسهای است که تو به خاطر آن هنر و صنعتش را به نمایش گذاشتهای؟
هوش مصنوعی: صدای آواز به گوش مردگان رسید، اما آنها از شنیدن آن هیچ اطلاعی نداشتند.
هوش مصنوعی: بهاری را مشاهده کردم که در زیر پوششی پنهان شده بود، زیر آسمانی که آفتاب آن را پوشانده بود.
هوش مصنوعی: فرهاد با ناراحتی میگوید که نامش فرهاد است و در این موضوعی که به آن اشاره میکنی، همه وجودش را به نمایش گذاشتهاست.
هوش مصنوعی: به سختی میتوانم پولاد را تیز کنم، همانطور که برای زخمزدن به کوهی که به آسانی حرکت میکند، نیاز به تلاش زیادی است.
هوش مصنوعی: اگر با تیشه به جان عشق ضربه بزنم، به وضوح میتوانم پردهاش را از هم بگشایم.
هوش مصنوعی: وقتی به تو فهماندم که این سنگتراش چه کسی است، تو هم بگو نام تو چیست؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو در گوشم صحبت کردی، تمام عقل و آگاهیم به خاطر بیکسی و تنهایی از دست رفت.
هوش مصنوعی: عشق من، از من این سوال را نپرس زیرا دردها و ماجراهایم بسیار طولانی و پیچیده است.
هوش مصنوعی: اما میخواهم به تو بگویم که باید در کوهستان، تلاش و کوشش کنی تا به هدفی دست یابی.
هوش مصنوعی: اگر قصد داری کاری را انجام دهی، باید بدانی که آن کار به حمایت و همکاری دیگران نیاز دارد.
هوش مصنوعی: اگر من در کوهستان دارای رمهای از بز و میش باشم، به هر طرف از این عدد زیاد میروم.
هوش مصنوعی: گروهی از شیرهای شکارچی به صورت جمعی و انبوهی از دشت به سمت کوه آمدند و بر فراز آنجا خوشحال و خندان بودند.
هوش مصنوعی: باید به دقت برنامهریزی کرد و راهی را ایجاد کرد تا به ما در رسیدن به هدفهایمان آسانتر باشد.
هوش مصنوعی: این کار را تنها تو میتوانی انجام دهی و هیچ کس دیگری از عهدهاش برنمیآید. پس خودت دست به کار شو.
هوش مصنوعی: مرد قوی بازو به او گفت: «پاداش زحمت من قابل مقایسه با چیزی نیست که بتوان آن را در ترازویی سنجید.»
هوش مصنوعی: اگر عقل در کار باشد، چگونه میتوانم بگذارم که به خاطر چیزهای نسیه، نقد را به خاک و نابودی بسپارم؟
هوش مصنوعی: میگوید: زبان شیرین و گوارا، از من میپرسد که در اینجا چه خبر است که من، این نعمت و پاداش را به دامن تو افشاندهام.
هوش مصنوعی: فرهاد به ذلت بر زمین افتاد و در حالی که زمین را بوسید، راز دلش را فاش کرد.
هوش مصنوعی: او در حال گریه به این معنا اشاره میکند که هدفش از زندگی و تلاش، مال و ثروت نیست. بلکه اعتقاد دارد که ارزش هنر را نمیتوان با پول سنجید و برعکس، ارزش واقعی هنر چیزی فراتر از مال و دارایی است.
هوش مصنوعی: هر هنری که بر اساس میزان مالی ارزشمند باشد، در واقع مانند یک شیء بیارزش است.
هوش مصنوعی: من پاداشی جز تماشای چهره دلربا و زیبای تو نمیخواهم، زیرا دیدن تو خود بهترین پاداش است.
هوش مصنوعی: از پردهی ابروی هلالیات پردهبرداری کن؛ من را که دیوانهام، دیوانهتر کن.
هوش مصنوعی: عشق، وقتی معشوق متوجه شد که کسی دلشکسته است، خواستهای را به جای خودش به دل راه میدهد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی از نیکوکاران به خاطر خوبیاش، از دیگری که به او نیاز دارد، نگذشته و کمکی را که میتواند ارائه دهد، به بینیازها نمیدهد. به عبارت دیگر، فردی که خوبی میکند، نمیگذارد که نیازمندان از او کمک بگیرند.
هوش مصنوعی: با دستان نرم و لطیفش چادر را به بالا برد که ببیند کسی چگونه آن پوشیدنی را بر تن میکند.
هوش مصنوعی: فرهاد به خاطر تماشای معشوقش، از سر تا پا پر از انرژی و نشاط شده است و به خاطر عشق و شوقی که دارد، احساس سبکی و بیخود بودن میکند.
هوش مصنوعی: از سر گیجی و سردرگمی، دلش از درد و رنج در عذاب است و غم و اندوهش در درونش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی حال او را دید، شیرین صدایی از خود بیرون داد که صدای آن به جانش جان تازهای بخشید و دوباره به زندگی بازگشت.
هوش مصنوعی: در میانه راه، او نظم و ترتیب را برقرار کرد و مسیر را هموار ساخت تا جوانمردی با خود بوی خوشی را به همراه آورد.
هوش مصنوعی: شیرینی لبها در پشت و فرهاد در جلو، از کوه به سمت مقصد خود روانه شدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.