گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲

 

ای دیده دل آیت بلا می‌خواند

هشدار که در خونت بسی گرداند

این بار گرش موافقت خواهی کرد

من بیزارم تو دانی و دل داند

انوری
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

هر شب که دلم به حیلها درماند

خواهد که به فال و قرعه حالی داند

صد قرعه سیمین سرشک از چشمم

بر قرعه زرین رخم گرداند

سید حسن غزنوی
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد

 

عاشقانش گر یکی و گر صداند

در ره او تشنهٔ خون خوداند

عطار
 

عطار » سی فصل » بخش ۱۳

 

ولیکن کس بخود این ره نداند

که پیر رهبر این ره بداند

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۲ - در نموداری اعیان و خورشید جان فرماید

 

کمال عشق بی‌شک عشق داند

بجز منصور سرّ او نداند

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۱ - در نموداری سر توحید به هر نوع

 

نه آنست این بیان که کس بداند

یقین منصور دیگر کس نداند

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۵ - سخن گفتن منصور با شیخ کبیر قدس سره

 

ولی باید که بهتر زین نداند

مرا در کشتن خود راز داند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴ - در ثنای احدیت و فنای بشریت فرماید

 

طریق عشق آنکس باز داند

که نی آغاز و نی انجام داند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۹ - و ایضاً در اسرار شیطان فرماید

 

زهی آنکس که اینجا حق بداند

بجز رحمت دگر لعنت نداند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

حقیقت سالک این معنی نداند

که تا آخر وصال کل بداند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید

 

که باشد عقل تا این سرّ بداند

که عقل اینجا به جز ظاهر نداند

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

لعل تو طریق مهربانی داند

هر شیوه که در لطف تو دانی داند

زلفین تو هم دلبر و هم دلداریست

هندو دزدی و پاسبانب داند

کمال‌الدین اسماعیل
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

گویند فلان سلطنتی می‌راند

بهمان بد و نیک ملک نیکو داند

بیهوده به ریش خویشتن می‌خندند

کاین کار کسی دگر همی‌گرداند

همام تبریزی
 
 
۱
۲