گنجور

 
 
 
انوری

ای دیده دل آیت بلا می‌خواند

هشدار که در خونت بسی گرداند

این بار گرش موافقت خواهی کرد

من بیزارم تو دانی و دل داند

کمال‌الدین اسماعیل

لعل تو طریق مهربانی داند

هر شیوه که در لطف تو دانی داند

زلفین تو هم دلبر و هم دلداریست

هندو دزدی و پاسبانب داند

همام تبریزی

گویند فلان سلطنتی می‌راند

بهمان بد و نیک ملک نیکو داند

بیهوده به ریش خویشتن می‌خندند

کاین کار کسی دگر همی‌گرداند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه