گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۲

 

که شاها ردا و بلند اخترا

بر آزادگان جهان مهترا

فردوسی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۲۷ - پشیمانی کوش از کشتن نگارین

 

اگر شاه خواهد مرآن دخت را

نیابد جز او دیگری جفت را

ایرانشان
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۸ - قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء

 

در چه انداخت بهر دعوت را

حبل قرآن و دلو عصمت را

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵۹ - فصل فی الصبر والشکر

 

این بکاهد بلا و محنت را

وان فزاید غنا و نعمت را

سنایی
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

که حق یک در نبندد مصلحت را

که صد نگشایدت صد منفعت را

عطار
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هشتم » بخش ۶ - مثنوی

 

شیخ، از راه حق، فراغت را

به رضا گفت آن جماعت را:

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

ای خواجه نمی‌بینی این روز قیامت را ؟

این یوسف خوبی را، این خوش قد و قامت را ؟

ای شیخ نمی‌بینی؟ این گوهر شیخی را ؟

این شعشعه نو را این جاه و جلالت را ؟

ای میر نمی‌بینی این مملکتِ جان را ؟

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۰ - تتمهٔ نصیحت رسول علیه السلام بیمار را

 

این دعا گر خشم افزاید تو را

تو دعا تعلیم فرما مهترا

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۲ - بقیهٔ حکایت نابینا و مصحف

 

حُسن ظنست و امیدی خوش تورا

که تورا گوید به‌هر دم برتر آ

مولانا
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل اول » بخش ۵ - الضلال المبین

 

باز استاد هر دو قدرت را

شرکتی داده بهر علت را

شیخ محمود شبستری
 

نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۴ - صفت شب و سبب آغاز این خجسته داستان

 

طرب ره بسته برغم شش جهت را

در آن شب زاد گیتی عافیت را

نوعی خبوشانی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

خدایا روزی این خود‌پرستان ساز جنت را

که دوزخ جنت است آتش‌پرستان محبت را

ز هر کنج دل ما صد مراد مرده برخیزد

به محشر در خروش آرند چون صور قیامت را

دل و چشم من و سودای وصل او معاذالله

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱

 

بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را

به چوب از آستان خویش می رانند دولت را

نمی داند کسی در عشق قدر درد و محنت را

که استمرار نعمت می کند بی قدر نعمت را

به شکر این که داری فرصتی، تعمیر دلها کن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲

 

اگر از اهل ایمانی مهیا باش آفت را

که دندان می گزد پیوسته انگشت شهادت را

دل صد پاره ما را نگاهی جمع می سازد

که از یک رشته بتوان بخیه زد چندین جراحت را

نمک می ریزد از لبهای جانان وقت خاموشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳

 

به دست خود کند بیدادگر بنیاد دولت را

ستمگر لشکر بیگانه می سازد رعیت را

دو چندان می شود راه از میان راه خوابیدن

به گورافکن، اگر داری بصیرت، خواب راحت را

ندارد بخیه ای غیر از فشردن بر جگر دندان

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲