گنجور

 
شیخ محمود شبستری

چون بر انواع اوفتاد افعال

مختلف گشت از آن سبب اقوال

گاه قسری و گه طبیعی بود

در ارادی فتاد گفت و شنود

بوالحسین و ابوالمعالی ما

هر دو قایل به مذهب حکما

فعل بنده ز قدرت بنده

گفته، وان باز ز آفریننده

باز استاد هر دو قدرت را

شرکتی داده بهر علت را

متکلم میان جبر و قدر

گفته قول دگر و فیه نظر

قدری این همه زخود گیرد

خویش را اصل نیک و بد گیرد

از سر جهل خود به وفق مراد

شبهه​ای چند کرده​اند ایراد

گفت: گر جمله زوست چیست جزا

ظلم کردن براو چو نیست روا

او کند جمله پس مرا گیرد

خود چرا کرد یا چرا گیرد

بد از او در وجود چون آید

بد شود نیک و این نمی​شاید

امر مالایطاق بیداد است

عقل از این شک و شبهه آزاد است

شبهۀ آنکه گبر بی دین است

گر بدانی بعینه این است

اصل توحید می​کنند ابطال

از سر جهل و حکمت افعال

عقدۀ شک و شبهه را همه حل

کرده ایزد بقول «لاتسأل»

آنکه بد می​کند به قول تو هم

هست مخلوق حق ز عین عدم

بد ز خود گیر یا خود از شیطان

او ز حق باز شبهه گشت همان

چونکه حق کرد اصل آنچه شر است

بد خود این است و بل ز بد بتر است

چند خود را به دست دیو دهی

بد مبین تا ز هر بدی برهی

نیک و بد چون همه از او بینی

هرچه بینی همه نکو بینی

آدمی نبود آنکه او ز چرا

چون خر افتاد روز و شب به چرا

گل معنی به دم بیازردی

هر چه دیدی بدان چرا کردی

چیست تفسیر ظلم بر اطلاق

جز تصرف به غیر استحقاق

از خداوند نیک و بد، زن و مرد

ظلم را کی توان تصور کرد

مالک ملک بر حقیقت اوست

هر بدی کو کند همه نیکوست

تا تو در خویش مبتلا باشی

دوست خود، دشمن خدا باشی

کار او را همه ز خود بینی

لاجرم نیک را تو بد بینی

هیچ خود بین نکو نخواهد دید

هم بر این ختم گشت گفت و شنید