گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - از راه پر مخافت عشق گوید

 

سوز و شوقِ مَلَکی بر دلت آسان نشود

تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود

هیچ دریا نکشد زورقِ پندار تو را

تا دو چشمت، ز جگرمایه، چو طوفان نشود

در تماشای ره عشق نیابی تو درست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در مدح ناصح الملک کمال‌الدین شیخ الحرمین خطیب نوآبادی

 

ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود

تا بر حسب تو فرش قدمش جان نشود

چنگ در دامن مهر تو چگونه زند آنک

مر ورا خدمت تو قید گریبان نشود

سخت پی سست بود در طلب کوی تو آنک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - نه هر که به طور رود موسی عمران شود

 

تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود

کفر در دیدهٔ انصاف تو پنهان نشود

تا چو بستان نشوی پی سپر خلق ز شوق

دلت از شوق ملک روضه و بستان نشود

تا مهیا نشوی حال تو نیکو نشود

[...]

سنایی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۷

 

با دل گفتم مشکلت آسان نشود

با یار سر تو هرگز آسان نشود

باری سر خویش گیر ازو دست بدار

دل گفت همه شود ولی آن نشود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۲۳

 

تا خانقه حرص تو ویران نشود

دشوار زمانه بر تو آسان نشود

تا بر سر آز خویشتن پا ننهی

این کافر نفس تو مسلمان نشود

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷۴

 

قاصد پی اینکه بنده خندان نشود

پنهان مکن از بنده که پنهان نشود

گر بر در باغی بنویسی زندان

باغ از پی آن نوشته زندان نشود

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۱

 

گر سر زلف تو از باد پریشان نشود

خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود

وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب

که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود

ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

دل ز نادیدنت به جان نشود

اگرم هوش بیش از آن نشود

مخرام اینچنین به نازکه تا

خلق را جان و دل زیان نشود

دیده را خاک پات روشن شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

تا خوی بد یار دگر سان نشود

احوال دل یار بسامان نشود

او جان طلبد از من و من بوسه ازو

او را شود این کار مرا آن نشود

ابن یمین
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر است

حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشود

گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض

[...]

حافظ
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

گرچه کار دلم از صبر به سامان نشود

هم صبوری که کس از صبر پشیمان نشود

جانِ ثابت‌قدم آن است که در راهِ وفا

خاکِ ره گردد و یک ذره پریشان نشود

آنکه صد سال پرستنده بود لعبت چین

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

هرگز دلم از عشق پشیمان نشود

با آنکه دمی زعشق شادان نشود

تا نقش بتان بتخته هستی هست

این کافر دل سیه مسلمان نشود

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

تا دل ز غم هجر پریشان نشود

شایسته ذوق وصل جانان نشود

در عالم نیست راحت بی محنت

شرط است که تا این نشود آن نشود

فضولی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

طاعت ناقص من موجب غفران نشود

راضیم گر مدد علت عصیان نشود

شیخ بهایی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰

 

وعظ من گرد فشانندهٔ عصیان نشود

آستین عسل آلودهٔ مگس ران نشود

نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک

لخت دل هر که نیندوخته مهمان نشود

کشوری هست که در وی رود از کفر سخن

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

بی نام تو نطق ما گل‌افشان نشود

بی روی تو چشم ما گلستان نشود

تمکین تو بحریست که از صد صرصر

یک طره موج او پریشان نشود

فصیحی هروی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲ - در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی

 

مشکل اهل محبت ز تو آسان نشود

لب امید در ایام تو خندان نشود

ناله بی اثرم گر به نسیم آمیزد

سر زلفش دگر از باد پریشان نشود

می جهد تیر بزور دو کمان زابروی او

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۶

 

عشق را پرده ناموس نگهبان نشود

بادبان پرده مستوری طوفان نشود

خط پاکی است ز اوضاع جهان حیرانی

وقت آیینه به هر نقش پریشان نشود

مصر از چهره یوسف نشود باغ خلیل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰۷

 

سر آشفته ز دستار بسامان نشود

جمع گردیدن کف لنگر طوفان نشود

گل چو خندید محال است دگر غنچه شود

سر چو آشفته شد از عشق، بسامان نشود

شوخی حسن عیان می شود از پرده شرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۳۷

 

مصر روشن ز جمال مه کنعان نشود

تا برافروخته از سیلی اخوان نشود

خواریی هست به دنبال خودآرایی را

پرطاوس محال است مگس ران نشود

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode