وعظ من گرد فشانندهٔ عصیان نشود
آستین عسل آلودهٔ مگس ران نشود
نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک
لخت دل هر که نیندوخته مهمان نشود
کشوری هست که در وی رود از کفر سخن
همه جا گفت و شنو بر سر ایمان نشود
پا منه بر سر بالین اسیران، کاینجا
هیچ بی درد نیاید که پریشان نشود
دیدن روی تو ممکن نبود بی حیرت
آن نه چشم است که در روی تو حیران نشود
غمزهٔ روزهٔ پیشینه حرامش بادا
کشته ای کز پی زخمت، همه تن، جان نشود
به تماشای گلستان خلیلم مبرید
که گل و لاله دگر آتش سوزان نشود
عرفی ار خدمت بت کم کند ای خادم دیر
مزنش طعنه که ناگاه مسلمان نشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
سوز شوق ملکی بر دلت آسان نشود
تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود
هیچ دریا نبرد زورق پندار ترا
تا دو چشمت ز جگر مایهٔ طوفان نشود
در تماشای ره عشق نیابی تو درست
[...]
گر سر زلف تو از باد پریشان نشود
خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود
وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب
که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود
ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر
[...]
گر چه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر است
حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشود
گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض
[...]
گرچه کار دلم از صبر بسامان نشود
هم صبوری که کس از صبر پشیمان نشود
جان ثابت قدم آنست که در راه وفا
خاک ره گردد و یکذره پریشان نشود
آنکه صد سال پرستنده بود لعبت چین
[...]
مشکل اهل محبت ز تو آسان نشود
لب امید در ایام تو خندان نشود
ناله بی اثرم گر به نسیم آمیزد
سر زلفش دگر از باد پریشان نشود
می جهد تیر بزور دو کمان زابروی او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.