گنجور

خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۹۰

 

گر کافرم ایدوست مسلمانم کن

مهجور توام بخوان و درمانم کن

گر در خور آن نیم که رویت بینم

باری بسر کوی تو قربانم کن

خواجه عبدالله انصاری
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱ - دعوت به آزادگی و عدالت‌خواهی

 

ای سنایی خویشتن را بی سر و سامان مکن

مایهٔ انفاس را بر عمر خود تاوان مکن

از برای آنکه تا شیطان ز تو شادان شود

دیدهٔ رضوان و شخص خویش را گریان مکن

دینت را نیکو نداری دیو را دعوت مساز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

 

پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک

نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن

تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ

شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن

عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۵

 

زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن

پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار

خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن

خانه را گر کدخدایی می‌ندانی کرد هیچ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۶

 

ای برادر خویش را زین جمع خودبینان مکن

کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن

صحبت هر ناکسی مگزین و رنج دل مبین

روی بر ایشان مدار و پشت بر ایشان مکن

عقل سلطانست و فرمانش روان بر جان و دل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح مکین‌الدین

 

ای دل ار بند جانانی حدیث جان مکن

صحبت رضوان گزیدی خدمت دربان مکن

زلف او دیدی صفات ظلمت کفران مگوی

روی او دیدی حدیث لذت ایمان مکن

کفر و ایمان هر دو از راهند جانان مقصدست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیف‌الحق ابوالمفاخر محمدبن منصور

 

ای دل ار جانانت باید منزل اندر جان مکن

دیده در گبری مدار و تکیه بر ایمان مکن

ور ز رعنایی هنوز از جای رایت آگهیست

جای این مردان مگیر و رای این میدان مکن

گرت باید تا بمانی در صفات خود ممان

[...]

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵

 

ز من چهرهٔ خویش پنهان مکن

جهان بر دل من چو زندان مکن

سلامی که می‌گفته‌ای تاکنون

اگر بیشتر نیست کم زان مکن

اگر در دل تو مسلمانی است

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

روی خوب خویش را پنهان مکن

دل به دست تست قصد جان مکن

حجرهٔ بیداد آبادان مخواه

خانهٔ صبر مرا ویران مکن

هر زمان گویی بریزم خون تو

[...]

انوری
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۴ - ۴۴ - النوبة الثالثة

 

گر کافرم ای دوست مسلمانم کن

مهجور توام بخوان و درمانم کن

گر در خور آن نیم که رویت بینم

باری بسر کوی تو قربانم کن

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۹ - ۴۹ - النوبة الثالثة

 

بی کمال سوز دردی نام دین هرگز مبر

بی جمال شوق وصلی تکیه بر ایمان مکن

در خم زلفین جان آویز جانان روز وصل

جز دل مسکین خون آلود را قربان مکن‌

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۳۲ - النوبة الثالثة

 

گر کافرم ای دوست مسلمانم کن!

مهجور توام بخوان و درمانم کن!

گر در خور آن نیم که رویت بینم

باری بسر کوی تو قربانم کن!

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

بی کمال سوز دردی نام دین هرگز مبر

بی جمال شوق وصلی تکیه بر ایمان مکن‌

میبدی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵

 

ای دل ز بهر دوست در آتش مکان مکن

ور کرده ای که سوخته گردی فغان مکن

از جان غذای آتش جانان همی کنی

جانا غذای آتش جانان زجان مکن

جان سوختن نخواهد و جانان بسوزدت

[...]

ادیب صابر
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۴ - برتری سخن منظوم از منثور

 

چون سخنت شهد شد ارزان مکن

شهد سخن را مگس افشان مکن

نظامی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸

 

زلف به انگشت پریشان مکن

روی بدان خوبی پنهان مکن

طرهٔ مشکین سیه رنگ را

سایهٔ خورشید درافشان مکن

از سر بیداد سر سروران

[...]

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او

 

چون گهر سنگیست چندین کان مکن

جز برای روی جانان جان مکن

عطار
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن

چشم من از هجر خود گریان مکن

ز آرزوی روی خود زارم مدار

از فراق خود مرا بی‌جان مکن

از من مسکین مبر یک‌بارگی

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷

 

دوش چه خورده‌ای دلا؟ راست بگو نهان مکن

چون خَمُشان بی‌گنه، روی بر آسمان مکن

بادهٔ خاص خورده‌ای، نُقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می‌زند، خربزه در دهان مکن

روزِ اَلَسْت، جان تو، خورد میی ز خوان تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۳

 

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

همچو کسان بی‌گنه روی به آسمان مکن

رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی

بار دگر گرفتمت بار دگر همان مکن

باده خاص خورده‌ای جام خلاص خورده‌ای

[...]

مولانا
 
 
۱
۲