گنجور

 
مولانا

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

همچو کسان بی‌گنه روی به آسمان مکن

رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی

بار دگر گرفتمت بار دگر همان مکن

باده خاص خورده‌ای جام خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند لخلخه در دهان مکن

چون سر عشق نیستت عقل مبر ز عاشقان

چشم خمار کم گشا روی به ارغوان مکن

چون سر صید نیستت دام منه میان ره

چونک گلی نمی‌دهی جلوه گلستان مکن

غم نخورد ز رهزنی آه کسی نگیردش

نیست چنان کسی کی او حکم کند چنان مکن

خشم گرفت ابلهی رفت ز مجلس شهی

گفت شهش که شاد رو جانب ما روان مکن

خشم کسی کند کی او جان و جهان ما بود

خشم مکن تو خویش را مسخره جهان مکن

بند برید جوی دل آب سمن روا نشد

مشعله‌های جان نگر مشغله زبان مکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۸۴۳ به خوانش علی اسلامی مذهب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای

بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه