گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الآیة کلام خداوندی که جز وی خداوند نیست، و آسمان و زمین را جز قدرت و قهر وی عماد و پیوند نیست، خداوندی که فلک آفرید، و بر ذروه فلک ملک آفرید، آسمان آفرید، داغی از قدرت بر وی نهاد، و زمین آفرید، سمتی از قهر بر وی نهاد، آسمان بأمر وی گردان! و این زمین بجبر و قهر وی بساط و میدان! جنبش اندر آسمان بامر و جبر اوست. آرام اندر زمین بامر و قهر اوست. جنبش اندر آسمان و آرام اندر زمین هر دو اندر یکدگر بسته، و بهم پیوسته، اگر فلک آرام گیرد اجزاء زمین پست شود، و گر زمین از مرکز خود دور شود نظام بروج فلک منبتر گردد. پاکست آن خداوندی که جنبش را علت آرامش کرد، و آرامش را علت جنبش. از ضدی ضدی بر آورد، و ضدی را سبب قوام ضدی کرد، تا یقین گردد که وی خداوندی است که از نیست هست کند، و آن هست را هم وی نیست کند.

آن گه گفت: لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ، در آسمان و زمین و اختلاف شب و روز کردگاری و یکتایی خدای را نشانها است، در هر نشانی از لطف وی برهانها است.

چشم باز کن و بر نگر تا ببینی این جرم را هر ساعت بلونی دیگر، گاه بسان دریای سیماب، گاه بسان طیلسان، گاه بسان بوستان. این گردش و تلوّن بیان راه توحید است، و کردگاری و دانایی خدا را دلیل است.

اگر مردی در صحرایی گذر کند، قاعا صفصفا بیند، پس از آن بمدتی گذر کند قبّه‌ای بیند بر کشیده و آراسته، عقل وی فتوی کند که این قبه اندرین صحرا بی بنّایی نباشد، و یا این سرای اندرین صحرا بی کدخدایی نبوده است، پس مؤمن چون تأمل کند و نشان حدوث بیند، سرّش فتوی کند که: چون روا نباشد قبّه و سرایی اندر صحرا بی بنّایی و کدخدایی، روا نبود چنین هوایی و سمائی اندر چنین فضایی بی قدرت خدایی.

باز بیندیش و نظر کن، اندر شب دیجور بیرون آی، و اندر آسمان نظاره کن، تا آسمان بینی بسان لشکرگاه، ستارگان بسان سپاه، و ماه بر مثال شاه، این نمودار روز رستاخیز است، ظلمت شب نشان قیامت، ستارگان نشان رخسار مؤمنان، مجرّة نشان نهر کوثر، جمال ماه نشان محمد رسول اللَّه (ص). چنان که شب تاریک بود چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود، و فلک گلشن گردد، خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند، چون جمال این مهتر پیدا آید، اهل ایمان را سعادت و امان پیدا آید.

چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همی‌کند، و برخسار ایشان نظر میکند، و اهل ایمان بشفاعت همی‌درآرد، این مثال بحکم تقریبی رفت اندرین تقریر، و گر نه جمال و کمال آن سیّد بیش از آنست که بمهتاب برابر کنند یا بآفتاب مثل زنند.

ماه را آن جاه نبود کو ترا گوید که چون؟

زهره را آن زهره نبود کو ترا گوید چرا؟

نی خدا از چاه جاه حاسدان از روی فضل

بر کشید و بر نشاندت بر بساط کبریا؟

الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی‌ جُنُوبِهِمْ ذاکران سه کس‌اند: یکی اللَّه را بزبان یاد کرد، و بدل غافل بود، این ذکر «ظالم» است که نه از ذکر خبر دارد نه از مذکور. دیگری او را بزبان یاد کرد بدل حاضر بود، این ذکر «مقتصد» است و حال مزدور، در طلب ثوابست و در آن طلب معذور. سیوم او را بدل یاد کرد، دل ازو پر، و زبان از ذکر خاموش، من عرف اللَّه کلّ لسانه، این ذکر سابق است، که زبانش در سر ذکر شد و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد و عیان از بیان دور! ذکر دام نهاد و غیرت دانه ریخت، مزدور دام دید بگریخت، عارف دانه دید بر دام آویخت.

پیر طریقت گفت: ذکر نه همه آنست که بر زبان داری، ذکر حقیقی آنست که در میان جان داری. توحید نه همه آنست که او را یگانه دانی، توحید حقیقی آنست که او را یگانه باشی و ز غیر او بیگانه باشی.

وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بو علی دقاق از بو عبد الرحمن سلمی پرسید که ذکر تمامتر است یا فکر؟ بو عبد الرحمن جواب داد که: ذکر تمامتر است از فکر، از بهر آنکه ذکر صفت حق است عزّ جلاله، و فکر صفت خلق، و ما وصف به الحقّ اتمّ ممّا اختصّ به الخلق، این تفکّر دل را هم چنان است که بوئیدن نفس را، و تفکّر در کردار و گفتار خویش واجب، و در صنایع صانع مستحبّ، و در ذات صانع جل جلاله حرام، که در خبر است: «لا تتفکروا فی اللَّه فانکم لا تقدرون قدره». میگوید: در ذات اللَّه تفکر نکنید که شما بقدر او نرسید، و او را بسزای او نشناسید، و مبادی جلال و عظمت او در نیابید، نه از آنکه جلال او پوشیده است بر خلق، لا بل از آنکه بس ظاهر و روشن است، و بصیرت آدمی بس ضعیف و عاجز، طاقت دریافت آن ندارد بلکه در آن مدهوش و متحیر و سرگردان شود، همچون خفّاش که بروز بیرون نیاید از آنکه چشم وی ضعیف است، طاقت نور آفتاب ندارد، این خود درجه عوام است، امّا بزرگان و صدّیقان را قوّت این نظر باشد گاه‌گاه امّا بر دوام نه، همچون مردم که در قرص آفتاب یک نظر تواند امّا بیش از یک نظر نه، که اگر مداومت کند بیم نابینایی بود. پس اگر خواهد که تفکر کند، در عجائب صنع وی میکند، که هر چه در وجود است همه نوری است از انوار قدرت و عظمت حق جلّ جلاله، و اگر طاقت دیدن قرص آفتاب بر دوام ندارد طاقت شعاع نوری که بر زمین است دارد، و از آن جز روشنایی و دانایی نیفزاید.

رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ... الآیة خداوندا! شرمسار و رسوا کردی کسی را کش بآتش عقوبت بسوختی، و ازین صعب‌تر کار آن کس کش براندی، و گفتی: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.

رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً الآیة خداوندا! منادی سنّت بر سر وادی شریعت ما را خواند که: وَ أَنِیبُوا إِلی‌ رَبِّکُمْ. خداوندا! بجان و دل شنیدیم آن منادی در آن وادی، و بازگشتیم و گردن نهادیم، چه بود که یک بار خود خوانی، و این دل مرده زنده کنی؟ که خود گفتی: دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ.

گر کافرم ای دوست مسلمانم کن!

مهجور توام بخوان و درمانم کن!

گر در خور آن نیم که رویت بینم

باری بسر کوی تو قربانم کن!

رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا... الآیة خداوندا! عیب پوش بندگانی، و عذر نیوش معیوبانی، و دستگیر درماندگانی خداوندا! منتظر است این درویش دل ریش، نیوشان بهفت اندام از پس و پیش، تا کی آواز آید که بیامرزیدیم مندیش! رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلی‌ رُسُلِکَ... الآیة خداوندا! وعده‌ای که خود دادی بسر آر، و درختی که خود نشاندی ببر آر، چراغی که خود افروختی روشن دار، مهری که بفضل خود دادی آفت ما از آن باز دار، خداوندا شاد بدانیم که تو بودی و ما نبودیم، کار تو درگرفتی و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادی، رسول خود فرستادی.

خداوندا! تومان برگرفتی و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتی بمگذار! و در سایه لطف مان می‌دار! جز بفضل خودمان مسپار!

گر آب دهی نهال خود کاشته

ور پست کنی بنا خود افراشته‌

من بنده همانم که تو پنداشته

از دست میفکنم چو برداشته

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ وفاء وعده است که مؤمنانرا داده بود که: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، و تحقیق این وفاء وعده آنست که: داعی را اجابت داد، سائل را عطیّت داد، مجتهد را معونت داد، شاکر را زیادت داد، صابر را بصیرت داد، مطیع را مثوبت داد، عاصی را اقالت داد، نادم را رحمت داد، محبّت را کرامت داد، مشتاق را دیدار داد. فرمان آمد که یا محمد (ص) نومیدی را روی نیست، و کار رهی در پیروزی از سه خصلت بیرون نیست: گر مطیع است ثواب او آن گه بجا، گر عاصی است شفاعت تو آن گه بجا، و هر چه باز ماند رحمت من او را بجا.

گر جرم همه خلق کنم پاک بحل

در مملکتم چه کم شود مشتی گل‌

فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا صفت دوستانست، آئین مشتاقان است، قصّه جانبازان است، سرانجام کار عاشقان است، دل بداده، و جان درباخته، خسته تیر بلا گشته، تیغ قضا جاه و حشمت برانداخته، وز خان و مان آواره.

یکسر همه محواند بدریاء تفکر

بر خوانده بخود بر همه «لا خان و لا مان»

گهی سوزند و گدازند! گهی زارند و نالند! سوز بینند و سوزنده نه! شور بینند و شورنده نه! درد بینند و درمان نه! وزین عجب‌تر که بدرد خویش شادند، و از پی دردی بفریادند.

جانان ندهم ز دست تا جان ندهم

من جان بدهم ز دست و جانان ندهم!

اکنون باری بنقد دردی دارم

کان درد بصد هزار درمان ندهم!

پیر طریقت گفت: الهی هر که ترا جوید او را بنقد رستخیزی باید، یا بتیغ ناکامی او را خون ریزی باید، عزیز دو گیتی! هر که قصد درگاه تو کند، روزش چنین است یا بهره این درویش خود چنین است؟! لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ چنان دردی بباید تا چنین مرهمی پدید آید! طوبی و حسنی و وصل مولی، در جنات مأوی. قومی را طوبی و نعیم بهشت نوش! قومی را دیدار و رضای مولی دست در آغوش! زبان حال بنده از سر ناز و دلال میگوید: الهی محنت من بودی، دولت من شدی، اندوه من بودی، راحت من شدی، داغ من بودی، چراغ من شدی، جراحت من بودی، مرهم من شدی.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا این باز مرهمی دیگر است و نواختی دیگر! نداء فضیلت، و خطاب کرامت، و رهی را گواهی دادن بایمان و طاعت. اصْبِرُوا خطاب با نفس است، صابِرُوا با دل است، «رابطوا» با جان است. نفس را میگوید: بر طاعت و خدمت صبر کن. دل را میگوید: بر بلا و شدّت صبر کن. جان را میگوید: با سوز شوق و درد مهر صبر کن، و اللَّه هو الصّبور.

ازین زندان اگر خواهی که چون یوسف برون آیی

بدرد دوری یوسف صبوری چون زلیخا کن‌

و قیل اصبروا فی اللَّه، و صابروا باللَّه، و رابطوا مع اللَّه. الصّبر فی اللَّه صبر عابدان است در مقام خدمت بر امید ثواب. الصّبر باللَّه صبر عارفان است در مقام حرمت بر آرزوی وصال. الصّبر مع اللَّه صبر محبّان است در حال مشاهدت در وقت تجلّی، دیده در نظاره نگران، و دل در دیده حیران، و جان از دست مهر بفغان.

پیر طریقت گفت: الهی! همگان در فراق میسوزند، و محبّ در دیدار! چون دوست دیده‌ور گشت محبّ را با صبر و قرار چه کار؟! وَ اتَّقُوا اللَّهَ تقوی درختیست که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، آب آن از چشمه صفا، نه گرمای پشیمانی بآن رسد نه سرمای سیری، نه باد دوری، نه آفت پراکندگی! میوه آرد میوه پیروزی، فلاح ابدی، و صلاح سرمدی، نعیم باقی، و ملک جاودانی. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.

قال النّبی (ص): علیک بتقوی اللَّه فانّه جماع کلّ خیر، و علیک بالجهاد فانّه رهبانیّة المسلم، و علیک بذکر اللَّه، فانّه نور لک.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode