گنجور

 
سنایی

زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن

پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار

خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن

خانه را گر کدخدایی می‌ندانی کرد هیچ

پادشاهی زمین و ملکت یزدان مکن

در خراباتی ندانی رطل مالامال خورد

چهرهٔ زرد ار نداری دعوی ایمان مکن

صدق بوذر چون نداری چون سنایی بی‌نیاز

صحبت سلمان مجوی و دعوی ماهان مکن