عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
بعد از آن در خیمهٔ تنها نشست
دل ازو برخاست ، در سودا نشست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست
تا نپنداری که عشقش، در دل تنها نشست
خاست غوغایی ز قدش، در میان عاشقان
در میان ما نخواهد، هرگز این غوغا نشست
گرچه از نخل وجود من، خلالی بازماند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
جان ما با ما در این دریا نشست
یار دریا دل خوشی با ما نشست
از سر هر دو جهان برخاست دل
بر در یکتای بی همتا نشست
در خرابات مغان ما را چو یافت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶
هر که آمد سوی ما با ما نشست
خوش خوشی با ما درین دریا نشست
از سر هر دو جهان برخاست خوش
بر در یکتای بی همتا نشست
عقل مسکین زیر دست عشق شد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷
جان ما با ما در این دریا نشست
یار دریادل خوشی با ما نشست
از سر هر دو جهان برخاست دل
بر در یکتای بی همتا نشست
در خرابات مغان ما را چو یافت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸
هر که او با ما درین دریا نشست
کی تواند لحظه ای بی ما نشست
از سر هر دو جهان برخاسته
بر در یکتای بی همتا نشست
گرچه تنها بود و تنها جمع کرد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹
هرکه او با ما در این دریا نشست
آبروئی یافت خوش با ما نشست
بر در میخانه مست افتاده ایم
هرکه آمد پیش ما اینجا نشست
از سر جان و جهان برخاست دل
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰
عشق بالا دست بر خاک از وجود ما نشست
از گهر گرد یتیمی بر رخ دریا نشست
عشق تن در صحبت ما داد از بی آدمی
کوه قاف از بی کسی در سایه عنقا نشست
زخم مجنون تازه خواهد شد که از سودای ما
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
کسی فارغ از کار دنیا نشست
که زانو به زانوی مینا نشست
تذروی ست از چشمه سار طرب
حبابی که در جوی صهبا نشست
به تعظیم برخاست کهسار غم
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
اشک، گستاخانه با این چشم خون پالا نشست
خویش را گم می کند چون قطره با دریا نشست
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۲
تا به می خوردن به گلشن آن گل رعنا نشست
غنچه از خون جگر لبریز در مینا نشست
قمری از خود دست شست و عندلیب از پا نشست
سرو من روزی که با شمشاد و گل یکجا نشست
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱
تا بهکی خواهی زلاف بخت بر سرها نشست
برخطتسلیم میباید چونقش پا نشست
مگذر از وضع ادب تا آبرو حاصل کنی
چون به خود پیچیدگوهر در دل دریا نشست
برتریها منصب اقبال هر نااهل نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲
تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست
یک جهان امید در خاکستر سودا نشست
داغ سودای تو دود انگیخت از بنیاد دل
گرد برمیخیزد از جاییکه نقشپا نشست
حیرت ما دستگاه انتظار عالمیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳
عاقبت چون شعله خاکستر به فرق ما نشست
درد صهبا پنبه گشت و بر سر مینا نشست
بیتوام گرد ضعیفی بس که بر اعضا نشست
نالهام درکوچهٔ نی چون گره صدجا نشست
کس نمیفهمد زبان سوختن تقریر شمع
[...]