گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر که او با ما درین دریا نشست

کی تواند لحظه ای بی ما نشست

از سر هر دو جهان برخاسته

بر در یکتای بی همتا نشست

گرچه تنها بود و تنها جمع کرد

آمد آن تنها و با تنها نشست

عقل رفت و زیر دست و پا فتاد

عشق آمد سوی ما بالا نشست

تشنه ای آمد به سوی ما چو ما

عین ما را دید و در دریا نشست

مجلس عشقست و ما مست و خراب

خاطر رندان ما آنجا نشست

نعمت الله جام می جوید مدام

چون تواند یک زمان از پا نشست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

جان ما با ما در این دریا نشست

یار دریا دل خوشی با ما نشست

از سر هر دو جهان برخاست دل

بر در یکتای بی‌ همتا نشست

در خرابات مغان ما را چو یافت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه