فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
روانت با تو یاری مهربانست
رفیقی با تو وی را جاودانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
مرا نیز آنکه گفتم هم از آنست
که تندی کردن از طبع زنانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او
مرو را گفت رامین همچنانست
که تو گفتی و بس روشن روانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن
اگر رامین خوشست و مهربانست
ازو بهتر بهشت جاودانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
که رامینم گزین دو جهانست
تنم را جان و جانم را روانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
اگر رامین به همدانست از آنست
که او بر ویسه چون تو مهربان است
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
تو خود دانی که ویرو چون جوانست
به دشت و کوه بر نخچیرگانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد
چو بی تو گشت او قدرت بدانست
به گیتی گشت چندان کاو توانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۵ - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس
اگر رامین هزاران چاره دانست
چنین درها گشادن چون توانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ
چه سودست ار لبش نوش جهانست
که جانم را شرنگ جاودانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۱ - اندر پند دادن شاه موبد ویس را و سرزنش کردن
روانم دوستی را مهربانست
زبانم راستی را ترجمانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
مرا فرخ برادر مرزبانست
که آذربایگان را پهلوانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
مکن زو یاد گرچه مهربانست
کجا چیز کسان زان کسانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۷ - رسیدن پیگ رامین به مرو شاهجان و آگاه شدن ویس از آن
اگر شویست بر من بدگمانست
وگر یارست با من بدنهانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن
ترا سوگند چون باد بزانست
ترا پیوند چون آب روانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن
من آن ویسم که ماهم بر رخانست
من آن ویسم که نوشم در لبانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست
دل مسکین من گویی که جانست
به جان اندر ز مهرت کاروانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست
به موج اندر کنونم بیم جانست
ندیده سود و سرمایه زیانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن
همانست او که من دیدم همانست
همان سنگین دل و نامهربانست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن
ندانم تا ترا دل بر چه سانست
مرا باری به کام دشمنانست