گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۹

 

زگفتار خامش چرا ماندید

چنین از جگر خون برافشاندید

فردوسی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

چو تنها دایه را در بوستان دید

تو گفتی روی بخت جاودان دید

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

چو رامین روی ویس دلستان دید

به کام خویش هنگام چنان دید

فخرالدین اسعد گرگانی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در اثبات صانع و بینش خویش

 

جهان را عقل راه کاروان دید

بضاعتهاش خوان استخوان دید

همه ترکیب عمرش در فنا یافت

همه بنیاد سودش بر زیان دید

خرد خیره شد آنجا کز جهالت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

هر کس که نشان آن لب و دندان دید

در حقه لعل رشته مرجان دید

از چهره من حال دلم بتوان خواند

وز سینه او راز دلش نتوان دید

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۱ - رسیدن نوفل به مجنون

 

چون شیفته‌، شربتی چنان دید

در خوردن آن نجات جان دید

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۲ - جنگ کردن نوفل با قبیلهٔ لیلی

 

نوفل که سپاهی آنچنان دید

جز صلح دری زدن زیان دید

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - صفت رسیدن خزان و در گذشتن لیلی

 

مادر که عروس را چنان دید

گویی که قیامت آن زمان دید

نظامی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

کسی کو هرچه دید از چشم جان دید

هزاران عرش در مویی عیان دید

عدد از عقل خاست اما دل پاک

عدد گردید از گفت زبان دید

چو این آن است و آن این است جاوید

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۱۰

 

آن کس که ترا عزیزتر ازجان دید

مینتواند ترا کنون آسان دید

تو چشم منی گرت نبینم شاید

زان روی که چشم خویش را نتوان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

عیان لامکان بی جسم و جان دید

در آنجاخویشتن را او نهان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

محمد خود ندید و جان جان دید

لقای خالق کون و مکان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

عرابی چون جمال او چنان دید

بخون خویش حکم او روان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود

 

بره در شاه پیری ناتوان دید

که بارش پشتهٔ هیزم گران دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

 

شه گرگان چو فخری را چنان دید

دلش با عشق و آتش در میان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

 

چو روی دلستانش را چنان دید

جهانی آتش آن دم نقد جان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱) حکایت عیسی علیه السلام با آن مرد که اسم اعظم خواست

 

میان ره گوی پر استخوان دید

تفکّر کرد و آنجا روی آن دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

 

چو در صافی هزاران سال آن دید

کجا دُردی ز غیر او توان دید

عطار
 
 
۱
۲
۳
۶