نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۹ - آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی
در دشمنی آفت جهان است
چون دوست شود هلاک جان است
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۳ - انس مجنون با وحوش و سباع
مقصودم از این حکایت آن است
کهاحسان و دهش حصار جان است
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۴ - نیایش کردن مجنون به درگاه خدای تعالی
زان یار که او دوای جان است
بویی برسان که وقت آن است
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۰ - خواندن لیلی مجنون را
لیلی که جمیلهٔ جهان است
در دوستی تو تا به جان است
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - غزل خواندن مجنون نزد لیلی
هندوی سیاه پاسبان است
مجنون به بر تو همچنان است
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲ - در نعت پیغمبر اکرم
آن جسد را حیات ازین جان است
همه تختند و او سلیمان است
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز
شانه کو را هزار دندان است
دست در ریش هر کسی زآن است
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد
آنچه زو خاطرم پریشان است
بکن آسان که بر تو آسان است
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
مقصود ز آفرینش ما جان است
وین گوهر پاک را حقیقت کان است
دل هست کتابی که نوشت است خدای
وین روی که می بینی پشت آن است
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
غم آتش و دل هیمه غمناکان است
غم آب حیات گوهر پاکان است
در هر نفسی که روی برخاک نهی
گر نار در آید ای نکو دخانش آن است؟
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه قوام الدین ابونصر محمد گوید
آنی که به تو دیده دولت نگران است
ذات تو پسندیده سلطان جهان است
هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد
شاید که ترا مرکز معمور نشان است
کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد
[...]
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
اول ز مکوّنات، عقل و جان است
و اندر پی او، نُه فلک گردان است
زین جمله چو بگذری چهار ارکان است
پس معدن و پس نبات و پس حیوان است
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
تا گردش گردون فلک تابان است
بس عاقل بی هنر که سرگردان است
تو غره مشو ز شادی ای گر داری
در هر شادی هزار غم پنهان است
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هرچیز که گویند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است
بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
هر شور وشری که در جهان است
زان غمزهٔ مست دلستان است
گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
تا چشم برندوزی از هر چه در جهان است
در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است
در عشق، درد خود را هرگز کران نبینی
زیرا که عشق جانان دریای بیکران است
تا چند جویی آخر از جان نشان جانان؟
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
عشق تو قلاوز جهان است
سودای تو رهنمای جان است
وصل تو خلاصهٔ وجود است
درد تو دریچهٔ عیان است
هاروت تو چاره ساز سحر است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
تا عشق تودر میان جان است
جان بر همه چیز کامران است
یارب چه کسی که در دو عالم
کس قیمت عشق تو ندانست
عشقت به همه جهان دریغ است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
جهانی جان چو پروانه از آن است
که آن ترسا بچه شمع جهان است
به ترسایی درافتادم که پیوست
مرا زنارِ زلفش بر میان است
درآمد دوش آن ترسا بچه مست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
همه عالم خروش و جوش از آن است
که معشوقی چنین پیدا، نهان است
ز هر یک ذره خورشیدی مهیاست
ز هر یک قطرهای بحری روان است
اگر یک ذره را دل برشکافی
[...]