گنجور

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

گفتم صنما دلم تو‌را جویان‌‌است

گفتا که لبم درد تو‌را درمان‌‌است

گفتم که همیشه از منت هجران‌است

گفتا که پری ز آدمی پنهان‌است

عنصری
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

چو ایزد را دهشها بی کران است

پذیرفتن مرو را همچنان است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

به کان اندر مرو را زرعیان است

و لیک از دیدهٔ مردم نهان است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

و گر ویروست بر من بد‌گمان است

به چشم من چو دینار کسان است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

کنون غمگین و آشفته بدان است

که او بی یار زنده در جهان است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

مرا خانه ز رویت بوستان است

به دی مه از رخانت گلفشان است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۵ - عروسى کردن رامین با گل

 

گلش با گلستان سرو روان است

کجا دانی که چونین گلستان است‌؟

فخرالدین اسعد گرگانی
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

می لعل مذاب است و صراحی کان است

جسم است پیاله و شرابش جان است

آن جام بلورین که ز می خندان است

اشکی است که خون دل در او پنهان است

خیام
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

تا هست جهان دولت سلطان جهان است

وز دولت او امن زمین است و زمان است

عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است

جودش سبب زندگی پیر و جوان است

از دولت او در همه آفاق دلیل است

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

سدید ملک ملک عارض خراسان است

صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است

پناه دین خدای و معین شرع رسول

عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است

لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش

[...]

امیر معزی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۹ - و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین

 

ملکش خاک روب میدان است

عیسی اش پاسبان ایوان است

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵۳ - انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون

 

عقل اگر چند شاه و سلطان است

بر در امر، بنده فرمان است

سنایی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۶ - در ستایش و توحید خدای تعالی و درموعظت و نصیحت و مدح قطب الدین ابومنصور مظفربن اردشیر واعظ مروزی معروف به امیر عبادی گوید

 

مدبری ملکی بر جهان جهانبان است

که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است

احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد

که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است

مقدری که خداوندی کرسی و عرش است

[...]

قوامی رازی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

ای آنکه لطیفه های طبعت

اجرا ده صد هزار جان است

کلک تو به شکل هست ماری

کش آب حیات در دهان است

با همت تو چهار طاقی است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۹

 

گفتم که لبم به بوسه‌ای مهمان است

گفتا که بهای بوسهٔ من جان است

عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت

یعنی که خموش، بیع … که ارزان است

مهستی گنجوی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱

 

رخ تو ارغوان باغ جان است

غم تو حلقه گوش جهان است

کلاه عشق تو بر فرق عقل است

شراب مهر تو در جام جان است

خیال بی غمی از چشم عالم

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۵

 

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است

چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است

جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف

تو راست معجزه و نام تو سلیمان است

از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷

 

آن غصه که او تکیه‌گه سلطان است

بهتر ز چهار بالش شاهان است

آن غصه عصای موسی عمران است

آرامگه او ید بیضا زان است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

تا به غربت فتاد خاقانی

یکدری خانه‌ایش زندان است

نه درون ساختنش توفیق است

نه برون تاختنش امکان است

روی چون عنکبوت در دیوار

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۲۹