قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۱ - در غزل است
خوشتر ز عشق خوبان، اندر جهان چه باشد
هرکس که عشق ورزد، زر از گزر تراشد
باغی است عشقبازی که اندر بهار شادی
هم ابر در فشاند، هم باد مشک پاشد
از درد عشقبازان، وز ناز خوب رویان
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - کتب الیه رشید الدین الوطواط
چون روی تو ماه سمانباشد
چون زلطف تو مشک ختانباشد
فاجابه رحمه الله
چون دلبر من بیوفا نباشد
کش هیچ غم کار ما نباشد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - کتب الیه رشید الدین الوطواط
چون دلبر من بیوفا نباشد
کش هیچ غم کار ما نباشد
اندر دل او جز ستم نیاید
وندر سر او جز جفا نباشد
د رسایه آن آفتاب رخشان
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
آن عهد و وفای ما کجا شد
از هر دو دلت چرا جدا شد
دی عادت تو همه وفا بود
امروز چرا همه جفا شد
بر لشکر حسن، پادشاهی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
دل رفت و میندانم، حالش که خود کجا شد
آزار او نکردم، گویی دگر چرا شد
هر جا که ظن ببردم، رفتم طلب بکردم
پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم، دو تا شد
چندان که بیش جستم، کم یافتم نشانش
[...]
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۶ - رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین
چو شیرین از بَرِ خسرو جدا شد
ز نزدیکی به دوری مبتلا شد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۸ - کوه کندن فرهاد و زاری او
کسی دربند مردم چون نباشد؟
که او از سنگ، مردم میتراشد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۸ - در بقای جان
و گر جان ماند و از قالب جدا شد
بگو تا جان چندین کس کجا شد؟
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴ - سبب نظم کتاب
چون آینه هر کجا که باشد
جنسی به دروغ بر تراشد
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش
آن خانهٔ عنکبوت باشد
کاو بندد زخم و گه خراشد
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۹ - آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی
گیرم دلت از سرِ وفا شد
آن دعوی دوستی کجا شد؟
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول
بر زمین یارییی کهرا باشد؟
کهآسمان را به تیشه بتراشد؟
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد
پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد
عقل از طرهٔ او نعرهزنان مجنون گشت
روح از حلقهٔ او رقصکنان رسوا شد
تا که آن شمع جهان پرده برافکند از روی
[...]
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۴
چون جلوهٔ گل ز گلستان پیدا شد
بلبل به سخن درآمد و شیدا شد
در جام بلور کن می لعل که باغ
از مروارید ابر چون مینا شد
عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۶
یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد
سرمایهٔ ابر و دایهٔ دریا شد
در هشت بهشت بوی مشک افتادست
زین رنگ که بر رگوی ما پیدا شد
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم
کسی کو با تو اینجا آشنا شد
در آخر بی شکی مرد خدا شد
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند
بحق گویند خصم ما کجا شد
مگر در عالم باقی فنا شد
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند
تو میدانی الهی کو کجا شد
اگر با ما نگوئی جان ما شد
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
بخاک افتاد و هوش از وی جدا شد
ز حلقش نعرهٔ بی او رها شد