چون بود گستاخی آنجا، بازگوی

در معنی برفشان و رازگوی

شاه گفتا خلوت آمد، راز گوی

آن جواب خاص با من باز گوی

گفت چه سوگند با من باز گوی

گفت شد این مرده با من راز گوی

آیت زیباست معنی بازگوی

از عزیز و از ذلیلم راز گوی

چه خبر داری ز لیلی باز گوی

من نیم بیگانه با من راز گوی

گفت ای درویش با من راز گوی

نکتهٔ از عشق وعاشق بازگوی

رمزکی از عشق با ما بازگوی

در زمعنی برگشا و راز گوی

روشنم گردان و با من باز گوی

در معنی برفشان وراز گوی

راز این نور دگر تو باز گوی

با من مسکین دگر این راز گوی

سیرت استاد با من بازگوی

آنچه دیدی بر یقین پر راز گوی

با من سرگشته اکنون راز گوی

آنچه تو دانی ابا من باز گوی

این ندارد آخر، از آغاز گوی

رو تمام این حکایت بازگوی

همه یک به یک پیش من بازگوی

سر قصه بگشا همه راز گوی

ای صبا حال دل من پیش دلبر بازگوی

آنچه دیدی از من دلخسته از آغاز گوی

گر بود در مجلس نااهل زنهار ای صبا

دم مزن یک لحظه وان دم در محل راز گوی

گو نمی سازد دلم زین بیش با درد فراق

[...]

یک سؤالم را جوابی باز گوی

بازگو با صدهزاران نازگوی

کشف کن این راز و مرا بازگوی

آنچه نهفته است در این راز گوی