ماهیکی در تک بحر از صدف
کرد سئوالی پی کسب شرف
گفت که ما هر دو ببحر اندریم
فیض بر از آب روان پروریم
زانچه تو یک قطره ننوشی فزون
من خورم از حد تصور برون
لیک از آنجمله که من میخورم
دانه بدل هیچ نمیپرورم
تو به یکی قطره که در دل بری
گوهری از آن به درون پروری
کشف کن این راز و مرا بازگوی
آنچه نهفته است در این راز گوی
گفت کنی آب محیط ار تو نوش
آنهمه بیرون کنی از راه گوش
لیک من آن قطره چو نوشم دهان
بندم و سازم بدل آنرا نهان
حفظ وی از آفت نقصان کنم
در دل خود تربیت از آن کنم
لاجرم آن دانهٔ روشن شود
مایهٔ فخر و شرف من شود
کم ز صدف نیستی ای هوشیار
پند صدف گوش کن و هوشدار
این همه آیات و کتاب مدل
این همه تحقیق ز ارباب دل
این همه اندرز برون از عدد
کش نبود راه به پایان و حد
در تو از آن رو ننماید اثر
کت بدل از گوش ندارد گذر
هرچه از این گوش تو آید درون
میرود از آن ز تغافل برون
پند و نصیحت به تو ز اهل خرد
آب محیط است که ماهی خورد
از ره گوش ار به دلت یک سخن
ز اهل دلی آید و گیرد وطن
بی سخن آن دانهٔ گوهر شود
کام دو گیتیت میسر شود
آری اگر سامعه در کس بود
یک سخنش در دو جهان بس بود
هر صفت نیک صغیر آزمود
هیچ به از راز نهفتن نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.