کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۹۶
تیغ تو که همچو مرگ مردم خوارست
بر پایۀ تخت سلطنت مسمارست
گر گوهر آب دار در بحر بود
در بحر کف تو آب گوهر دارست
کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱ - فی المرائی من کلامه و له فی مرثیه الصّدر الشّهید رکن الدّین صاعد قدس الله روحه العزیز
این همۀ گریه ی خونین که برین رخسارست
اثر خندۀ خونین یکی سوفارست
کمالالدین اسماعیل » مثنویات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضاً فی هجو شهاب الدّین عمر اللنبانی (مثنوی)
آنچه بنوشتم ارچه بسیارست
درمی از هزار دینارست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هفتم » داستان شتر با شتربان
گرچ یادم نکنی هیچ فراموش نهٔ
که مرا با تو و یادِ تو فراوان کارست
عراقی » عشاقنامه » فصل هفتم » بخش ۴ - حکایت
چون که برکند جبه را وارست
جبه بر کن، که پات بر دارست
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸
سماع از بهر جانِ بیقرارست
سبک بَرجَه چه جای انتظارست؟!
مشین این جا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آن جا که یارست
مگو باشد که او ما را نخواهد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷
قرار زندگانی آن نگارست
کز او آن بیقراری برقرارست
مرا سودای تو دامن گرفتهست
که این سودا نه آن سودای پارست
منم سوزان در آتشهای نو نو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷
چو آن کان کرم ما را شکارست
به هر دم هدیه ما را ده هزارست
که ما را نردبان زرین و سیمین
نهد چون قصد ما بر بام یارست
بلادریست در عالم نهانی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
فریاد من از فراق یار است
وافغان من از غم نگار است
بی روی چو ماه آن نگارین
رخسارهٔ من به خون نگار است
خون جگرم ز فرقت تو
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
دلم هنوز به پیرانه سر گرفتارست
هنوز در سرم آشوب عشق بسیارست
میی ست در سرم از جام روزگار الست
که حاجتم نه به خم خانه نه به خمّارست
دلم گریخته در تار تار زلف کسی ست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
گر از دل باز گویم بیقرار است
وگر از دیده خونش در کنارست
اگر عقل است سودای دماغ است
وگر خاطر پریشان روزگارست
نه روزم جز قلم کس همزبان است
[...]
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
زان روی که روی عاشقان در یادست
یک رو نی، که رویها بسیارست
یک روی شو و روی بگردان ز دو روی
زیرا که دو روی روی در دیوارست
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
مرا داغ تو بر جان یادگارست
فدایش باد جان چون داغ یارست
اگر جان می رود گو، رو، غمی نیست
تو باقی مان که ما را با تو کارست
به صف عاشقان میرم که گویند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
هر که راکن مکن هوش و خرد در کارست
مشنو، از وی سخن عشق که او هشیارست
ای که بر جان ننهی منت تیر خوبان
پای ازین دایره گرد آر که ره پر خارست
نامه گو باش سیه روی هم از رسوایی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۱ - پرده برداشتن دمهای سرد از روی لیلی، و دیدن مادر پژمردگی آن گل، و شمهای ازان پرده دریدگی در دماغ پدرش دمیدن، و روان کردن پیر، آب از دو دیده، و لیلی را، چون ریحان سفالین، در گوشهٔ محنت، پای در گل کردن
لیک آنکه ورا هوای یارست،
با مادر و با پدر چه کارست!؟
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۲ - خراب شدن مجنون به اول دور عشق، و از مستی، در پایهاء کو افتادن، و خبر یافتن پدر، وسوی آن بی خبر دویدن، و از آب دیده و باد سینه سلسله در پای مجنون کردن، و زنجیر کشانش پیش مادر آوردن
زین غم همه گر مراد یارست
غم هیچ مخور که در کنارست
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن
آن یار که، جز تو، در کنارست
سروست و مرا درخت خارست
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۲ - نامه ششم از زبان معشوق به عاشق
ترا با روی و زلف من چه کارست؟
که این چون گنج شد یا آن چو مارست؟