نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴۱ - رسیدن نامهٔ اسکندر به کید هندو
چو شه دید گنج فرستاده را
چهار آرزوی خدا داده را
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۱ - افسانهٔ ارشمیدس با کنیزک چینی
فروخورد خاک آن پریزاده را
چنان چون پریزادگان باده را
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۶ - مقالت نوزدهم در استقبال آخرت
بازده این وام فلکداده را
طرح کن این خاک زمینزاده را
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
شاه حالی گفت آن شهزاده را
سر مگردان آن ز پا افتاده را
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
چون چنان دید آن به خون افتاده را
آب در چشم آمد آن شهزاده را
عطار » اشترنامه » بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان
چارهٔ کن کار این افتاده را
تا شوم حالی زغم آزاده را
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۱۸۵ - لشکر کشیدن شداد به میدان و جنگ خرطوس با سام
به پیش منوچهر آزاده را
به درگاه دادار افتاده را
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۲۰۷ - زفاف نمودن سام با پریدخت و مجلس آراستن به روی او
چو مر سام دید آن پریزاده را
بسی طعنه زد از لبش باده را
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۳ - داستان طلب وصیت کردن اسکندر از ارسطو و وصیت نوشتن وی
کند ریش جان صد آزاده را
ستاند به افزونی آن داده را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را
فرش کردم در ره می دامن سجاده را
چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت
دستگیری کن می آشامان عاشق باده را
این سخن را سرو می گوید به آواز بلند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱
نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را
تخم خال عیب باشد این زمین ساده را
عشرت روی زمین در خاکساری بسته است
بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را
بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲
دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را
این سبو از خود برآرد در شکستن باده را
روی شرم آلود گل را باغبان در کار نیست
حاجب و دربان نمی باید در نگشاده را
کاروان شوق را درد طلب رهبر بس است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹
خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را
سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۰
غارتگر حیا نکنی جام باده را
نکهت فزون بود گل کم آب داده را
ابری ندیده ام که نبیند به چشم کم
این قطره های اشک ز باران زیاده را
در خوان عیش نیست به از باده شربتی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
قید هستی نیست مانع خاطرِ آزاده را
در دل مینا برون گردیست رنگ باده را
خوابناکان را نمیباشد تمیز روز و شب
ظلمت و نور است یکسان تنبهغفلتداده را
ناتوانی مشقِ دَردی کن که در دیوان عشق
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را
ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست
کم نسازد میکشی خمیازه جام باده را
از زبان خامشی تقریر من غافل مباش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۶
جگر خون شد آن دل ز کف داده را
که خود نامزد بود عمزاده را