گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۳

 

کنون چیست پاسخ فرستاده را

چه گوییم مهراب آزاده را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۲

 

گر آیین بدی هیچ آزاده را

که کشتی به تندی فرستاده را

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۴

 

نماند همی این فرستاده را

نه هندی نه ترکی نه آزاده را

فردوسی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۱ - افسانهٔ ارشمیدس با کنیزک چینی

 

فروخورد خاک آن پری‌زاده را

چنان چون پری‌زادگان باده را

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۶ - مقالت نوزدهم در استقبال آخرت

 

بازده این وام فلک‌داده را

طرح کن این خاک زمین‌زاده را

نظامی
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان

 

چارهٔ کن کار این افتاده را

تا شوم حالی زغم آزاده را

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

جا به عرش دوش خود دادم سبوی باده را

فرش کردم در ره می دامن سجاده را

چون سبو تا هست نم از زندگی در پیکرت

دستگیری کن می آشامان عاشق باده را

این سخن را سرو می گوید به آواز بلند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را

تخم خال عیب باشد این زمین ساده را

عشرت روی زمین در خاکساری بسته است

بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را

بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

دل شود شاد از شکست آرزو آزاده را

این سبو از خود برآرد در شکستن باده را

روی شرم آلود گل را باغبان در کار نیست

حاجب و دربان نمی باید در نگشاده را

کاروان شوق را درد طلب رهبر بس است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹

 

خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را

سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

غارتگر حیا نکنی جام باده را

نکهت فزون بود گل کم آب داده را

ابری ندیده ام که نبیند به چشم کم

این قطره های اشک ز باران زیاده را

در خوان عیش نیست به از باده شربتی

[...]

طغرای مشهدی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

قید هستی نیست مانع خاطرِ آزاده را

در دل مینا برون‌ گردی‌ست رنگ باده را

خوابناکان را نمی‌باشد تمیز روز و شب

ظلمت و نور است یکسان تن‌به‌غفلت‌داده‌ را

ناتوانی مشقِ دَردی کن که در دیوان عشق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را

ناتوانی سخت افشرده‌ست نبض جاده را

وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست

کم نسازد می‌کشی خمیازه جام باده را

از زبان خامشی تقریر من غافل مباش

[...]

بیدل دهلوی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۶

 

جگر خون شد آن دل ز کف داده را

که خود نامزد بود عم‌زاده را

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲